برمچیدنلغتنامه دهخدابرمچیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مچ + -یدن ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان ). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن . (ناظم الاطباء) : تو
برچمیدنلغتنامه دهخدابرچمیدن . [ ب َ چ َ دَ ] (مص مرکب ) چمیدن : وز هوس خویش همی برچمی بیهده ای درخور مقدار خویش . ناصرخسرو.سخن با سر شبان جز سخته و پخته مگو هرگزولیکن با رمه هر گونه ای کاید همی برچم . ناصرخسر
برمچلغتنامه دهخدابرمچ . [ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) لمس و لامسه و دست کشی . (برهان ) (آنندراج ). برماس . و رجوع به برماس و برمچیدن شود.
برمجیدنلغتنامه دهخدابرمجیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مج + -یدن ) خزیدن . || ربودن . || کشیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به برمچیدن و مجیدن شود.
مسلغتنامه دهخدامس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است . و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر اعضای بدن . (اقرب الموارد).
عرکلغتنامه دهخداعرک . [ ع َ ] (ع مص ) گذاشتن شتررا در گیاه ترش تا بچرد از آن بقدر حاجت و خواهش . (از منتهی الارب ). عرک الابل فی الحمض ؛ شتران را در میان گیاه حمض رها کرد تا به اندازه ٔ حاجت خود از آن بخورند. (از اقرب الموارد). || حائض گردیدن زن . (از منتهی الارب ). عَراک . عُروک . و رجوع به
بسودنلغتنامه دهخدابسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پسودن . دست زدن و لمس کردن . (فرهنگ نظام ). لمس .(ترجمان القرآن ). مَس ّ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادربیهقی ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسح .(بحر الجواهر) (دهار). استلام . (تاج المصادر بیهقی ).جس ّ. (تاج المصادر بیهقی ). اجتساس . (تاج ا