دوربینپوشbarneyواژههای مصوب فرهنگستانپوششی که دوربین را در مقابل باد و باران و سرما محافظت میکند و گاه به جای صداگیر به کار میرود
برناییفرهنگ فارسی عمیدجوانی: ◻︎ گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴: ۵۶۱).
برنالغتنامه دهخدابرنا. [ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنای . جوان . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مرد جوان . (غیاث ). جوان ، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک . برناه . برنای . شاب . در پهلوی اَپورنای ، در اوستا اَپِرِنایو، به معنی نابرنا، چه «اَ» از ادوات نفی است
برچینالغتنامه دهخدابرچینا. [ ب َ ] (نف مرکب ) جمعکننده و برچیننده . (ناظم الاطباء). فراهم کننده و جمعآورنده . (آنندراج ).
برناییفرهنگ فارسی عمیدجوانی: ◻︎ گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴: ۵۶۱).
برنایشتیلغتنامه دهخدابرنایشتی . [ ب َ ی ِ ] (حامص ) پشتی و تعصب . (برهان ) (از آنندراج ). پشتی و حمایت و خویشاوندی و طرفداری و جانبداری و تعصب . (ناظم الاطباء).- برنایشتی کردن ؛ پشتی کردن و تعصب نمودن . (برهان ). پشتی کردن و حمایت نمودن ونگهداری کردن و دستگیری نمودن و
برناییلغتنامه دهخدابرنایی . [ ب َ / ب ُ ] (حامص ) برنائی . جوانی . (غیاث ) (آنندراج ). برناهی . حداثة. (از دهار). شباب . شبیبة : کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه . <p class="author"
سیاستگرلغتنامه دهخداسیاستگر. [ سیا س َ گ َ ] (ص مرکب ) سفاک . خونریز. (آنندراج ). عقوبت دهنده . جلاد. (ناظم الاطباء) : دید دو برنای چو سرو بلندیافته ز آشوب گناهی گزندتیغ برآورد سیاستگری تا بهر آسیب رساند سری .امیرخسرو (از آنندراج ).</
نیکوخطلغتنامه دهخدانیکوخط. [ خ َطط ] (ص مرکب ) خوش خط : بومنصور فاضل و ادیب و نیکوخط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). برنای به کارآمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه . (تاریخ بیهقی ص 347). برنائی خویشتن دار و ن
خوب صورتلغتنامه دهخداخوب صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل .خوشگل . (ناظم الاطباء). خوبروی . خوب رخ . خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). جمیل . (منتهی الارب ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .چون روز هفتم شد دوازده
برنالغتنامه دهخدابرنا. [ب َ / ب ُ ] (ص ، اِ) برنای . جوان . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). مرد جوان . (غیاث ). جوان ، مقابل پیر. (ناظم الاطباء). برناک . برناه . برنای . شاب . در پهلوی اَپورنای ، در اوستا اَپِرِنایو، به معنی نابرنا، چه «اَ» از ادوات نفی است
والدلغتنامه دهخداوالد. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) پدر. (فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (المنجد). بابا. اب . باب : آن خاک هست والد و گل باشدش ولدبس رشد والدی که لطیفش ولد بود. منوچهری .فرزند استا
برناییفرهنگ فارسی عمیدجوانی: ◻︎ گرچه برنایی از میان برخاست / چون کنم حرص همچنان برجاست (نظامی۴: ۵۶۱).
برنایشتیلغتنامه دهخدابرنایشتی . [ ب َ ی ِ ] (حامص ) پشتی و تعصب . (برهان ) (از آنندراج ). پشتی و حمایت و خویشاوندی و طرفداری و جانبداری و تعصب . (ناظم الاطباء).- برنایشتی کردن ؛ پشتی کردن و تعصب نمودن . (برهان ). پشتی کردن و حمایت نمودن ونگهداری کردن و دستگیری نمودن و
برناییلغتنامه دهخدابرنایی . [ ب َ / ب ُ ] (حامص ) برنائی . جوانی . (غیاث ) (آنندراج ). برناهی . حداثة. (از دهار). شباب . شبیبة : کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت ترا دیدم به برنایی فسارآهخته و لانه . <p class="author"
ستبرنایلغتنامه دهخداستبرنای . [ س ِ ت َ ] (اِمص ، اِ مرکب )(از: ستبر + نای = نا، پسوند اسم مصدر همچو درازنا و ژرفنا) سطبری و غلیظی و لک و پکی و بزرگی چیزی را گویند و آن را بعربی خضمه خوانند. (برهان ). گندگی و سطبری چیزی مانند فراخ نای و درازنای یعنی محل فراخی و درازی . (آنندراج ). ستبرنای چیزی ؛