برهودلغتنامه دهخدابرهود. [ ب َ ] (ص ) چیزی را گویند که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آنرا گردانیده و زرد کرده باشد. (برهان ). بیهو. و رجوع به برهودن و بیهوده شود.
برهودفرهنگ فارسی معین(بَ) ( اِ.) نیم سوخته ، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد.
برهوتفرهنگ فارسی عمید۱. هرجای گرم و بیآبوعلف.۲. (صفت) گرم و بیآبوعلف. Δ در اصل نام وادی و چاهی بسیارعمیق در حَضرموت که میگویند ارواح خبیثه در آن مسکن دارند.
برهوتلغتنامه دهخدابرهوت . [ ب َ رَ ] (اِخ ) چاهی است عمیق در حضرموت که کسی فرود آمدن به تک آن نتواند و گویند ارواح کفار بدانجا جای دارند، و در حدیث است خیر بئر حفرت فی الارض زمزم و شر بئر فی الارض برهوت . و گویند نام وادیی است در حضرموت ، گویند در آنجا چاهی است که ارواح کفار و منافقین آنجا جمع
برهوتفرهنگ فارسی معین(بَ رَ) ( اِ.) 1 - وادی ای است در حَضَرموت . 2 - چاه مشهور به (بئر برهوت ) د ر جوار وادی برهوت . 3 - هر جایی که در آن گیاه یا جانوری نباشد.
برهودنفرهنگ فارسی عمیدسوزاندن: ◻︎ چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو: ۳۲).
برهودنلغتنامه دهخدابرهودن . [ ب َ دَ ] (مص ) سوختن و متغیر شدن رنگ از حرارت آتش . (آنندراج ). بیهودن . رجوع به پرهودن شود. || آواریدن . آواره شدن و گشت و گذار کردن . (ازآنندراج ). گمراه شدن و بیراه شدن . (ناظم الاطباء).
برهودهلغتنامه دهخدابرهوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش . پرهوده . رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود.
بیهودلغتنامه دهخدابیهود. [ ب َ / ب ِ / بی ] (اِ) بیهوده . بیهده . برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان ). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی ). پارچه و یا چیز دیگری که
بیهوده شدنلغتنامه دهخدابیهوده شدن . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از بیهودن ) نزدیک بسوختن شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیهود و برهود و بیهودن و بیهوده شود.
بیابانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت ، ریگزار، دشتلمیزرع، شورهزار، برهوت، وادی، بادیه، برِ بیابان (برهوت، برهود)، خشکی کویر لوت، دشت کویر
بیهودنلغتنامه دهخدابیهودن . [ ب َ / ب ِ دَ ] (مص ) بمجاورت آتش زرد گشتن و نزدیک رسیدن بسوختگی . (یادداشت مؤلف ). برهودن . (صحاح الفرس ). نزدیک به سوختن رسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به برهود و برهودن شود. || بریان کردن . (آنندراج ). برشته کردن . (ناظم الاطباء).
برهودنفرهنگ فارسی عمیدسوزاندن: ◻︎ چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو: ۳۲).
برهودنلغتنامه دهخدابرهودن . [ ب َ دَ ] (مص ) سوختن و متغیر شدن رنگ از حرارت آتش . (آنندراج ). بیهودن . رجوع به پرهودن شود. || آواریدن . آواره شدن و گشت و گذار کردن . (ازآنندراج ). گمراه شدن و بیراه شدن . (ناظم الاطباء).
برهودهلغتنامه دهخدابرهوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) رنگ بگردانیده و نزدیک به سوختگی رسیده از حرارت آتش . پرهوده . رجوع به برهودن و پرهودن و پرهوده شود.