بروتلغتنامه دهخدابروت . [ ب ُ ] (اِ) سبلت یعنی موی لب . (غیاث ). مجموع مویهای لب برین . شارب . (بحر الجواهر). دَرَز. سِبا. سِبالة. سبلتان . سبلة. سبیل . سَودَل . شارب : تیز در ریش و کفْل در گه شدخنده ها رفت بربروتانم . مسعودسعد.به
بروتفرهنگ فارسی عمیدسبلت؛ سبیل؛ موی پشت لب مرد؛ موهایی که روی لب مرد میروید: ◻︎ دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزیست در هر استخوان مردیست در هر پیرهن (سعدی: ۱۷۲).
بیروذلغتنامه دهخدابیروذ. [ ب َ ] (اِخ ) ناحیه ای است میان اهواز و شهرالطیب و چون دارای نخیل بسیار است آنرا بصره ٔ صغری نیز گفته اند و گویند که در گذشته قصبه ٔ کوره بوده و یاقوت نویسد من آن را دیده ام و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان ). بیرود. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و مرآت البلدان
بیروتلغتنامه دهخدابیروت . [ ب َ ] (اِخ ) شهری است معروف بر ساحل دریای شام و از اعمال دمشق است . فاصله ٔ میان آن تا صیدا سه فرسنگ است و بنا بگفته ٔ بطلمیوس طول بیروت 65 درجه و 45 دقیقه است و عرض آن 33
بیروتلغتنامه دهخدابیروت . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بروتاغوراسلغتنامه دهخدابروتاغوراس . [ ب ُ ] (اِخ ) از سوفسطائیان یونان در قرن پنجم ق .م . پروتاگوراس . رجوع به پروتاگوراس شود.
بروتوسلغتنامه دهخدابروتوس . [ بْرو / ب ُ ] (اِخ ) مارکوس جونیوس . پسر خواهر کاتون ِ اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول (حدود 85-42 ق .م .). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر (سزار) روم - که پدرخو
بروتوسلغتنامه دهخدابروتوس . [ بْرو / ب ُ] (اِخ ) لوسیوس جونیوس . یا بروتوس اول . از خطبای بزرگ روم و مسبب اصلی انقلابی که موجب اخراج تارکن ها از رم و تشکیل جمهوری گردید(509 ق .م .). پسران وی برای بازگشت تارکن ها توطئه کردند و ب
بروتاغوراسلغتنامه دهخدابروتاغوراس . [ ب ُ ] (اِخ ) از سوفسطائیان یونان در قرن پنجم ق .م . پروتاگوراس . رجوع به پروتاگوراس شود.
بروتوسلغتنامه دهخدابروتوس . [ بْرو / ب ُ ] (اِخ ) مارکوس جونیوس . پسر خواهر کاتون ِ اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول (حدود 85-42 ق .م .). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر (سزار) روم - که پدرخو
بروتوسلغتنامه دهخدابروتوس . [ بْرو / ب ُ] (اِخ ) لوسیوس جونیوس . یا بروتوس اول . از خطبای بزرگ روم و مسبب اصلی انقلابی که موجب اخراج تارکن ها از رم و تشکیل جمهوری گردید(509 ق .م .). پسران وی برای بازگشت تارکن ها توطئه کردند و ب
درازبروتلغتنامه دهخدادرازبروت . [ دِ ب ُ ] (ص مرکب ) آنکه بروتی دراز و طولانی دارد: رجل أسبل وسَبَلانی ّ و مُسَبَّل ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ).
سبروتلغتنامه دهخداسبروت . [ س ُ ] (ع ص ، اِ) زمین خشک بی نبات . || چیز اندک و حقیر. || مرد درویش و محتاج . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): لأن بدا خلق السربال سبروتا. (حریری ) (از اقرب الموارد). رجوع به سبرت شود. || غلام امرد. ج ، سباریت سبار، و این جمع نادر است . (اقرب الموارد). کودک ساده
گوبروتلغتنامه دهخداگوبروت . [ گ َ / گُو ب ُ ] (ص مرکب ) گاوریش . احمق . (یادداشت مؤلف ) : بکوفتم دری از خام قلتبانی بازبه گوبروتی باز ایدر آمدم از در.مسعودسعد.
انبروتلغتنامه دهخداانبروت . [ اَم ْ ب َ ] (اِ) امرود. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). و رجوع به امرود شود.