بروجلغتنامه دهخدابروج . [ ب َرْ وَ ] (اِخ ) شهری در گجرات . (ناظم الاطباء). از مشهورترین شهرهای بحری هند است که از آنجا نیل و لک می آورند. (از مراصدالاطلاع ).
بروجلغتنامه دهخدابروج . [ ب ُ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) نام سوره ٔ هشتادوپنجم از قرآن کریم است و آن مکیه می باشد و بیست ودو آیت دارد، پس از سوره ٔ انشقاق و پیش از سوره ٔ طارق واقع است و با آیه ٔ «والسماء ذات البروج » آغاز میشود.
بروجلغتنامه دهخدابروج . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِبُرج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برجها. || کوشکها و قلعه ها. (از آنندراج ). رجوع به برج شود : أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة. (قرآن 4 /</span
یبروجلغتنامه دهخدایبروج . [ ی َ ] (اِ) مصحف یبروح است . (یادداشت لغت نامه ). مردم گیاه باشد و بیخ لفاح است و بعضی گویند لفاح میوه ٔ یبروج است . (برهان ) (آنندراج ). مهرگیاه . مردم گیاه . منذغوره . منذاغورس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یبروح شود.
بیروزلغتنامه دهخدابیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز.<
بیروجلغتنامه دهخدابیروج . (اِ) مهرگیاه . (ناظم الاطباء).اما این کلمه مصحف یبروح است . رجوع به یبروح شود.
بروزدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , جلو رفتن (بيشتر با يا مانندان بکارميرود) , پيش رفتگي , پيش امدگي , برجسته , قلنبه , واريز نشده
بروجردلغتنامه دهخدابروجرد. [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) یکی از شهرستان های استان ششم کشور بوده و محدود است از شمال به شهرستان ملایر، از جنوب و مغرب به شهرستان خرم آباد، از مشرق به شهرستان اراک . هوای شهرستان معتدل و سالم و میزان بارندگی آن بطور متوسط در سال 45</sp
بروجردلغتنامه دهخدابروجرد. [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد . شهرکیست خرم [ از جبال ] و بانعمت ، و از وی زعفران و میوه ٔ نیک خیزد. (حدود العالم ، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج ، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع ). لقب این شهر دارالسرور بوده است . (یادداشت د
بروجردیلغتنامه دهخدابروجردی . [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) (آیةاﷲ...) حاج آقا حسین طباطبائی ، فرزند سیدعلی طباطبائی ، از سلسله ٔ طباطبائیان بروجرد. مرجع تقلید شیعیان . وی در سال 1292 هَ . ق . در بروجرد متولد شد و پس از فراگرفتن مقدمات در بروجرد به اصفهان رفت و فقه رانزد ح
بروجردیلغتنامه دهخدابروجردی . [ ب ُ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بروجرد که شهری است از بلاد جبل . (از الانساب سمعانی ). رجوع به بروجرد شود. || آنچه منسوب و مربوط به بروجرد باشد چون چیت و برنج و غیره . || قسمی قفل پیچ . (یادداشت دهخدا).
بروصلغتنامه دهخدابروص . [ ب َرْ وَ ] (اِخ ) بروج ، که شهری است از هند. (از معجم البلدان ). رجوع به بروج شود.
خلاف توالیلغتنامه دهخداخلاف توالی . [ خ ِ ف ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلاف توالی بروج ، عکس توالی بروج . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به توالی بروج درین لغت نامه شود.
بروجردلغتنامه دهخدابروجرد. [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) (شهرستان ...) یکی از شهرستان های استان ششم کشور بوده و محدود است از شمال به شهرستان ملایر، از جنوب و مغرب به شهرستان خرم آباد، از مشرق به شهرستان اراک . هوای شهرستان معتدل و سالم و میزان بارندگی آن بطور متوسط در سال 45</sp
بروجردلغتنامه دهخدابروجرد. [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) وروجرد. وروگرد. ولوگرد. بروگرد . شهرکیست خرم [ از جبال ] و بانعمت ، و از وی زعفران و میوه ٔ نیک خیزد. (حدود العالم ، ذیل بروگرد). شهری است بین همدان و کرج ، اول قریه ای بود بعد بزرگ شد. (از مراصدالاطلاع ). لقب این شهر دارالسرور بوده است . (یادداشت د
بروجردیلغتنامه دهخدابروجردی . [ ب ُ ج ِ ] (اِخ ) (آیةاﷲ...) حاج آقا حسین طباطبائی ، فرزند سیدعلی طباطبائی ، از سلسله ٔ طباطبائیان بروجرد. مرجع تقلید شیعیان . وی در سال 1292 هَ . ق . در بروجرد متولد شد و پس از فراگرفتن مقدمات در بروجرد به اصفهان رفت و فقه رانزد ح
بروجردیلغتنامه دهخدابروجردی . [ ب ُ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بروجرد که شهری است از بلاد جبل . (از الانساب سمعانی ). رجوع به بروجرد شود. || آنچه منسوب و مربوط به بروجرد باشد چون چیت و برنج و غیره . || قسمی قفل پیچ . (یادداشت دهخدا).
دانج ابروجلغتنامه دهخدادانج ابروج . [ ن َ ج ِ اَ رُ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دانه ٔ امرود. انچوچک . رجوع به انچوچک شود.حبی است که آنرا بشیرازی انجکک گویند و از کوه گیلویه که از ولایت فارس است آورند. (برهان ) (آنندراج ). کشمش کولی . فلفل سفید. فلفل ابیض . قرطم هندی . حکیم مؤمن آرد: در اصفهان انچکک
دائرةالبروجلغتنامه دهخدادائرةالبروج . [ ءِ رَ تُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) مدار کره ٔ زمین در حرکت سالانه بدور آفتاب . مدار سنوی زمین . مدار شمسی زمین . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائرةالبروج شود.
شاه مثلث بروجلغتنامه دهخداشاه مثلث بروج . [ هَِ م ُث َل ْ ل َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید تابان است و شاه مثلثی نیز گویند. (برهان قاطع).
سابروجلغتنامه دهخداسابروج . [ ب َرْ رو ] (اِخ ) موضعی است بنواحی بغداد. (معجم البلدان ). و در مراصد الاطلاع چ تهران نام نهری است در اعمال راه خراسان (!). (مراصد الاطلاع ).
ذات البروجلغتنامه دهخداذات البروج . [ تُل ْ ب ُ ] (اِخ ) یا سماء ذات البروج ، فلک هشتم است که بروج دوازده گانه را قدما در آن توهم کرده اند و آفتاب در هر ماهی از ماههای شمسی در یکی از این بروج جای دارد و بروج دوازده گانه اینها است : حمل ، ثور، جوزا، سرطان ، اسد، سنبله ، میزان ، عقرب ، قوس ، جدی ،دلو