برودریلغتنامه دهخدابرودری . [ بْرُ / ب ُ رُ دِ / دْ ] (فرانسوی ، اِ) ترسیمات برجسته بر روی پارچه بوسیله ٔ سوزن یا ماشین ایجاد کردن . گلدوزی . قلاب دوزی . (فرهنگ فارسی معین ).
برادریلغتنامه دهخدابرادری . [ ب َ دَ ] (حامص ) برادر بودن . اخوت . اخاء. اخاوت . (یادداشت بخط مؤلف ). مؤاخات و نسبت اخوت و خویشی . (منتهی الارب ) : آئین برادری وشرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری . سعدی .|| مساوات . (فرهنگ فارسی
طرازةلغتنامه دهخداطرازة. [ طِ زَ ](ع اِمص ) حرفت طَراز. پیشه ٔ نگارگر. || برودری . ج ، طَرازات ، طرائز. || شغل برودری . دوزنده . (دزی ج 2 ص 35).
پلاونلغتنامه دهخداپلاون . [ پْلا / پ ِ وِ ] (اِخ ) نام شهری در آلمان (ساکس ) دارای 112000 تن سکنه . مرکز بزرگ صنعت قلاب دوزی (برودری ) و منسوجات است .
سوزندوزیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی وزی، گلدوزی، برودری دوزی، پولکدوزی، قیطان دوزی، مرواریددوزی، مغزیدوزی، مفتولدوزی، ملیلهدوزی، آینهدوزی، ابریشمکاری، اپلیکهدوزی، خیاطی خیاط
کاتولغتنامه دهخداکاتو. [ ت ُ ] (اِخ ) در قدیم آن را لوکاتو کامبرزی میگفتند. کرسی بخش نُر ، از ناحیه ٔ کامبرِه ، واقع در ساحل سِل ، آب راهه ٔ اِسکُو دارای 8427 تن سکنه . راه آهن از آن گذرد. دارای آبجوسازی ، برودری ، منسوجات پشمی است .
بروکسللغتنامه دهخدابروکسل . [ بْرو / ب ُ س ِ ] (اِخ ) پایتخت کشور بلژیک و کرسی برابان در ساحل سن که به دیل ریزد. این شهر 185هزار تن سکنه دارد که با نواحی منضمه ٔ آن در حدود 972هزار تن میگردد. ب