بروزدیکشنری عربی به فارسیپيش رفتن , پيشرفتگي داشتن , جلو رفتن (بيشتر با يا مانندان بکارميرود) , پيش رفتگي , پيش امدگي , برجسته , قلنبه , واريز نشده
بروزلغتنامه دهخدابروز. [ ب َرْ وَ / ب ُ ] (اِ) برور، که سجاف جامه است . (از برهان ). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به بَروَر شود. || پیوند و جامه که پوشیدنی و گستردنی باشد. (هفت قلزم ). پیوند جامه گستردنی یا
بروزلغتنامه دهخدابروز. [ ب ِ ] (ق مرکب ) (از: ب + روز) در روز. (ناظم الاطباء). روزهنگام .- بروز آوردن ؛ شب را صبح کردن . از شب برآمدن .- روزبروز ؛ از روزی به روزی . هرروزه . (ناظم الاطباء). و رجوع به روز شود.
بیروزلغتنامه دهخدابیروز. (اِ) فیروزه . سنگی باشد سبزرنگ شبیه به زمرد لیکن بسیار کم بها و کم قیمت . (برهان ) (از رشیدی ). سنگی باشد سبزرنگ و بعضی گفته اند شیشه ٔ کبودرنگ که به پیروزه مشتبه شود. (انجمن آرا) : چنان مستم چنان مستم من امروزکه فیروزه نمیدانم ز بیروز.<
برپوشلغتنامه دهخدابرپوش . [ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که روی جامه های دیگر پوشند مقابل زیرپوش . (یادداشت بخط مؤلف ). بالاپوش . روپوش .
بروزادلغتنامه دهخدابروزاد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 231 تن است . آب آن از قنات و زاینده رود و محصول آن غلات وبرنج و صیفی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10).
بروزیدنلغتنامه دهخدابروزیدن . [ ب َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) وزیدن : دگرگون شدی و دگرگون شودچو بر خوشه باد خزان بروزد. ناصرخسرو.و رجوع به وزیدن شود.
بروز دادنلغتنامه دهخدابروز دادن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن .(ناظم الاطباء). فاش کردن رازی را. (یادداشت دهخدا). || اقرار کردن به گناهی . اعتراف و اذعان کردن به سرقتی و مانند آن . (یادداشت دهخدا). || نمودن سارق مال مسروقی را. (یادداشت دهخدا).
بروزادلغتنامه دهخدابروزاد. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 231 تن است . آب آن از قنات و زاینده رود و محصول آن غلات وبرنج و صیفی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 10).
بروزیدنلغتنامه دهخدابروزیدن . [ ب َرْ وَ دَ ] (مص مرکب ) وزیدن : دگرگون شدی و دگرگون شودچو بر خوشه باد خزان بروزد. ناصرخسرو.و رجوع به وزیدن شود.
روزبروزلغتنامه دهخداروزبروز. [ ب ِ ] (ق مرکب ) همه روز. (ناظم الاطباء). چند روز متوالی و از پی هم . یوماً فیوماً. (ناظم الاطباء). همیشه : گل برچنند روز بروز از درخت گل زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده اند!سعدی .
سبروزلغتنامه دهخداسبروز. [ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بالاخواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 34 هزارگزی شمال باختری رود و 12 هزارگزی خاور سلامی . هوای آن معتدل و دارای 628 تن سکنه است .
مبروزلغتنامه دهخدامبروز. [ م َ ] (ع ص ) نامه ٔ بازگشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامه ٔبازگشاده و این از نوادر است . (از اقرب الموارد).
جبروزلغتنامه دهخداجبروز. [ ج َ ] (اِ) خارپشت بزرگ تیرانداز را گویند. (برهان ) (آنندراج ). و با رای بی نقطه هم بنظر آمده است که بر وزن فغفور باشد. (برهان ) (از آنندراج ). تشی . (شرفنامه ٔ منیری ). جانوری است خزنده که در پشتش مانند دوک خارهای سرتیزند چون کسی قصدش کند خود را بیفشاند خارهاچون تیر