برچخفرهنگ فارسی عمیدنیزۀ کوچک: ◻︎ از خنجر دورویه سه کشور گرفتنش / وز برچخ سهپایه دو سلطان شکستنش (خاقانی۲: ۷۰۲).
برچخلغتنامه دهخدابرچخ . [ ب َ چ َ ] (اِ) برچق . (آنندراج ). ژوپین . زوبین . نیزه ٔ کوچکی که هندوها در دست گیرند. (ناظم الاطباء). برچه . نیزه ٔ کوچک که اغلب مردم هندوستان دارند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ژوبین است و آن نیزه ای است نه دراز و نه کوتاه . (برهان ) : از خن
برخلغتنامه دهخدابرخ . [ ب َ ] (اِ) بعض . (برهان ). لخت . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). بخش . قسمت . پاره و حصه و بهره . (برهان ) . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). جزء. بهر. بعضی از کامل ؛ای بهره ای از چیزی . (شرفنامه ٔ منیری ). قسم . بعض : بیکی نیمه و بیکی دو برخ . (التفهیم ص <span
برخلغتنامه دهخدابرخ . [ ب َ ] (ع اِمص ) افزایش و زیادت . || ارزانی نرخ . || غلبه و قهر. || (مص ) شکستن پشت . || زدن شمشیر که بعض گوشت بریده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بیرخلغتنامه دهخدابیرخ . [ ب َ رَ ] (اِ) این کلمه دربیت زیر (لباب الالباب ج 1 ص 242) از محمدبن بدیع نسوی آمده و مؤلف آنرا با تردید ذکر کرده و ارجاع به بیدخ داده اند، و بیدخ بمعنی اسب تیزرو است : که
برچهلغتنامه دهخدابرچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ) برچخ . برچق . یک قسم از نیزه . (ناظم الاطباء). ژوبین . زوبین .
برچقلغتنامه دهخدابرچق . [ ب َ چ َ ] (اِ) برچخ . (آنندراج ). زوبین : ز پروانه هرگز نبیند ملال ز برچق به دامش گشاده ست بال .وحید.