برکردهلغتنامه دهخدابرکرده . [ ب َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افروخته . (از ناظم الاطباء). روشن . مشتعل .- چراغ برکرده ؛ چراغ افروخته .- مشعله برکرده ؛ با مشعل روشن و فروزان . (از ناظم الاطباء) <span clas
روشن بصرلغتنامه دهخداروشن بصر. [ رَ / رُو ش َ ب َ ص َ ] (ص مرکب ) پاک نظرو بینا. (ناظم الاطباء). روشن بین . دانا : خرد را تو روشن بصر کرده ای چراغ هدایت تو برکرده ای .نظامی (از آنندراج ).
احبنطاءلغتنامه دهخدااحبنطاء. [ اِ ب ِ ] (ع مص ) کلان شکم گردیدن .(منتهی الارب ). آماهیدن شکم . || پرخشم شدن . || زمین گیر شدن . بر زمین چسبیدن . به پشت واچسبیدن چنانکه هر دو پا بر هوا برکرده شود. دوسیدن (در منتهی الارب دوشیدن آمده و آن غلط کاتب است ) .
ملتحیلغتنامه دهخداملتحی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) ریش آور. (مهذب الاسماء). کودک ریش برآورده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریش دار. ریش برکرده . ریش آورده . مقابل امرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به التحاء شود.- ملتحی شدن ؛ ریش برآوردن . (ناظم الاطباء).
افت و اندازلغتنامه دهخداافت و انداز. [اُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) عبارت از حرکات خوش آینده کردن است . (آنندراج ) (بهار عجم ) : افت و انداز بتی را بنده ام کز سرینش نشئه ٔ کان میچکد. ملافوقی یزدی (از آنندراج ).زخمها سر از جگر برکرده
خورشیدیلغتنامه دهخداخورشیدی . [ خوَرْ / خُرْ ] (ص نسبی ) منسوب به خورشید : بخورشیدی سریرش هست موصوف بمه برکرده معروفیش معروف . نظامی .- سال خورشیدی ؛ مقابل سال هجری . سالی که