بریهلغتنامه دهخدابریه . [ ] (اِخ ) بیره . دهی است جزء بخش خرقان شهرستان ساوه . سکنه ٔ آن 112 تن . آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و سیب زمینی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).
بریهلغتنامه دهخدابریه . [ ب ُ رَی ْه ْ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است به بصره در مشرق دجله . (از منتهی الارب ) (از مراصد).
بره برهلغتنامه دهخدابره بره . [ ب ُرْ رَ / رِ ب ُرْ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) دارای شیارهای موازی .ناصاف و ناهموار. شکاف دار. (فرهنگ لغات عامیانه ).- بره بره شدن ؛ دارای شیارهای موازی گشتن چنانکه در جاده ها
بریهونلغتنامه دهخدابریهون . [ ] (اِخ ) شهری است چون رباطی [ به هندوستان ] و هر سالی اندرو چهار روز بازار تیز باشد و از آنجا به قنوج نزدیک است و حدود رایست و اندرو سیصد بتخانه است . و اندرو آبیست که گویندکه هرکه خویشتن را بدان آب بشوید هیچ آفتش نرسد و هرگه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که ان
بریهیلغتنامه دهخدابریهی . [ ب ُ رَ هی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بریهة که نام مادر منتسب الیه است . (از الانساب سمعانی ).
بریهیملغتنامه دهخدابریهیم . [ ب ُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر ابراهیم . (منتهی الارب ). بُرَیْه . و رجوع به بُرَیْه شود.
بریلغتنامه دهخدابری . [ ب ِرْ ری ] (ص نسبی ) منسوب به بِرّ، و تأنیث آن برّیة است . (یادداشت دهخدا). رجوع به بر و بریة شود.
ریفیةلغتنامه دهخداریفیة. [ فی ی َ ] (ع اِ) زمین هموار مزروع . ضد بریه . (ناظم الاطباء). زمین کشت شده . خلاف بریه . (یادداشت مؤلف ).
بریهونلغتنامه دهخدابریهون . [ ] (اِخ ) شهری است چون رباطی [ به هندوستان ] و هر سالی اندرو چهار روز بازار تیز باشد و از آنجا به قنوج نزدیک است و حدود رایست و اندرو سیصد بتخانه است . و اندرو آبیست که گویندکه هرکه خویشتن را بدان آب بشوید هیچ آفتش نرسد و هرگه که مهتری از ایشان بمیرد همه کهتری که ان
بریهیلغتنامه دهخدابریهی . [ ب ُ رَ هی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بریهة که نام مادر منتسب الیه است . (از الانساب سمعانی ).
بریهیملغتنامه دهخدابریهیم . [ ب ُ رَ ] (ع اِ مصغر) مصغر ابراهیم . (منتهی الارب ). بُرَیْه . و رجوع به بُرَیْه شود.
دریای طبریهلغتنامه دهخدادریای طبریه . [دَرْ ی ِ طَ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) دریاچه ٔ طبریه . دریاچه ٔ بزرگی در قسمت شمالی فلسطین . رجوع به طبریه در ردیف خود و قاموس کتاب مقدس و سفرنامه ٔ ناصرخسرو شود.
جبال الایبریهلغتنامه دهخداجبال الایبریه . [ ج ِ لُل ْ ری ی َ ] (اِخ ) سلسله کوههایی است در جنوب اندلس . (از الحلل السندسیه ج 1 ص 318).
خبریهلغتنامه دهخداخبریه . [ خ َ ب َ ری ْ ی َ ] (ص نسبی ) مقابل انشائیه .- جمله ٔ خبریه ؛ جمله ٔ خبریه جمله ای است که قابل تصدیق و تکذیب باشد. چون زید رفت ، علی آمد، حسین کتاب دارد. رجوع به جمله ٔ خبری شود.
سیبریهلغتنامه دهخداسیبریه . [ ب ِ ی َ / ی ِ ] (اِخ )سیبریا. سیبری . دشتی پهناور که همه ٔ شمال آسیا را فراگرفته و از کوههای اورال (میان اروپا و آسیا) تا اقیانوس کبیر ممتد و از شمال به اقیانوس منجمد شمالی محدود است . مساحت این دشت وسیع
کبریهلغتنامه دهخداکبریه . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرد (به ماوراءالنهر) با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد (نزدیک کرال ، غزک ، خیوال ، ورذول ، بغورانک ) (از حدود العالم ).