بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َرْ ] (اِ) گرداگرد دهان . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دیبای تنک و حریر نازک . برنون . (ناظم الاطباء).
بریونلغتنامه دهخدابریون . [ ب َ ری وَ / ب ِرْ ی َ / یُو / ب ِرْ ] (اِ) علتی است که در بدن آدمی پیدا میشود و هرچند برمی آید پهن میگردد و خارش می کند و آنرا در هندوستان داد میگویند و به عربی قوب
بورانburan, purga, burgaواژههای مصوب فرهنگستانباد قوی شمالشرقی در روسیه و آسیای مرکزی متـ . سپیدبوران white buran
ضربدیدگیbruisingواژههای مصوب فرهنگستانصدمه دیدن سطح مواد غذایی، بهویژه میوهها و سبزیها براثر عوامل مکانیکی
ملزومات حولهایbathroom linenواژههای مصوب فرهنگستانانواع حوله و دیگر ملزومات پارچهای که در حمام کاربرد دارد
عناصر ویژندbrand elements, brand identitiesواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از ابزارهای تجاری قابل ثبت که نقش آنها متمایزسازی و معرفی هویت ویژندها است
نمانامرباییbrand spoof/ brand spoofingواژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای جعل یا دستکاری وبگاه یا نشانی پست الکترونیکی سازمانی قانونی بهمنظور فریفتن مشتریان یا مخاطبان بالقوۀ آن سازمان با ارسال رایانامۀ جعلی، و از این طریق دستیابی به اطلاعات خصوصی و محرمانۀ افراد
برپونلغتنامه دهخدابرپون . [ ب َ ] (اِ) خارش . (آنندراج ). حکه و خارش . (ناظم الاطباء). || گری گوسفندان . (ناظم الاطباء). صورتی از بریون است . رجوع به بریون شود.
شاتو هوبریونلغتنامه دهخداشاتو هوبریون . [ ت ُ هَُ ب ِ ی ُ ] (اِخ ) نام تاکستان بوردله (از دپارتمان ژیروند) که یکی از بهترین انواع شراب سرخ مدوک محصول آن است .
جبریونلغتنامه دهخداجبریون . [ ج َ ری یو ] (ص نسبی ، اِ) کسانی که مذهب جبر دارند. آنانکه گویند مردم را در افعال خود هیچ اختیاری نیست . جبری مذهبان ، مقابل قدریها. رجوع به جبر شود.
غبریونلغتنامه دهخداغبریون .[ غ ُ ری یو ] (اِخ ) نام چند تن محدث است . (منتهی الارب ). شارح تاج العروس گوید: صحیح این کلمه غُبَریّون است و به سکون باء درست نیست زیرا نسبت این جماعت بقبیله ٔ غُبَر از یشکر است . رجوع به تاج العروس شود.