بساتینلغتنامه دهخدابساتین . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر که در 54 هزارگزی شمال خاوری شادگان ، و 3 هزارگزی شمال رودخانه ٔ جراحی در دشت واقع است . منطقه ای است گرمسیر با <span class="hl" dir="l
بساتینلغتنامه دهخدابساتین . [ ب َ ] (اِخ ) سه فرسخ میانه جنوب و مشرق عسلویه است . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 84 هزارگزی جنوب خاور کنگان و دو هزارگزی جنوب شوسه ٔ سابق کنگان به لنگه در جلگه واقع است . هوایش گرم با <
بساتینلغتنامه دهخدابساتین . [ ب َ] (اِ) ج ِ بستان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). ج ِ بستان بمعنی باغ . (دِمزن ). ج ِ لفظ بستان .باغها و بوستانها. لفظ مذکور جمع عربی است از لفظ بستان که معرب بوستان است . (فرهنگ نظام ) : تاچون ز در باغ درآید مه نیسان <br
بشوتنلغتنامه دهخدابشوتن . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (اِخ ) پشوتن معنی ترکیبی آن راصاحب فرهنگ . «انجمن آرا» و «آنندراج ». تن خود را بشوی دانسته اند بخیال اینکه کلمه دری باشد اما چنین نیست . نام برادر اسفندیار است . (برهان ) (سروری ) (فرهنگ نظام ). نام پسر گشتاسب و براد
بشوتنلغتنامه دهخدابشوتن . [ ب َ / ب ِ ت َ ] (ص ) بداصل . (ناظم الاطباء). || (اِ) بمعنی بوزینه هم آمده است که میمون باشد. (برهان ). میمون است . (صحاح الفرس ) (ناظم الاطباء). بوزینه . (سروری ) (از آنندراج ).
دروت سرباملغتنامه دهخدادروت سربام . [ دَرْ وَ س َ رَ ] (اِخ ) قریه ای است پر از بساتین و نخل ، در صعید مصر. (از معجم البلدان ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد حدادی ، مکنی به ابونصر. او راست : بساتین المذکرین و ریاحین المتذکرین .
حسبانلغتنامه دهخداحسبان . [ ح ِ ] (اِخ ) بلده ای است کوچک به دمشق مشتمل بر بساتین و ریاضها و زراعتها و آن قصبه ٔ بلقاست . ناحیتی به فلسطین . (دمشقی ).
حرستالغتنامه دهخداحرستا. [ ح َ رَ ] (اِخ ) قریه ای آبادان و بزرگ میان بساتین دمشق بطریق حمص . و فاصله ٔ آن از دمشق بیش از فرسنگی باشد. (معجم البلدان ). و آنرا حرستی نیز نویسند.