بساردهلغتنامه دهخدابسارده . [ ب َدَ ] (ن مف ) زمینی را گویند به جهت چیزی کاشتن آب داده باشند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (سروری ) (ناظم الاطباء). زمین آب داده و آماده ٔ کشت . (دِمزن ). زمینی که برای زراعت شخم و آبیاری شده باشد. در کتاب «السامی فی الاسامی »: هی الارض
بشوریدهلغتنامه دهخدابشوریده . [ ب ِ دَ / دِ ] (ن مف ) پشولیده . شوریده . پریشان گشته و جذبه یافته . (از انجمن آرا). منقلب . پریشان . مضطرب . شوریده حالت : شد یک دو مه که بنده بشوریده حالت است زین اختر مشعبد و ایام چاپلوس . <p