لغتنامه دهخدا
مماس . [م ُ ماس س ] (ع ص ) با هم ساییده شده . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). مالیده شده و ساییده شده دو چیز با هم . (ناظم الاطباء). بساونده یکدیگر را. بسوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که هوا بجنبد آن هوا که مماس پوست ما باشد دور شود و هوای ت