بسباسلغتنامه دهخدابسباس . [ ب َ ] (ص ) بسباش . هرزه وبی معنی . (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی سخن هرزه و بی معنی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 168) (سروری ) :</span
بسباسلغتنامه دهخدابسباس . [ ب َ ] (ع اِ)در عربی بزباز. (برهان ) .یک نوع گیاه معطر. (ناظم الاطباء). به عربی دوایی است که آن را بزباز و بسباسه هم گویند. (شعوری ج 1 ورق 168). بسباس ، بسباسه ، بسبس ، رازیانج . (دزی ج <span class="
بسبایجلغتنامه دهخدابسبایج . [ ب َ ی َ ] (معرب ، اِ) بسپایه . اضراس الکلب . بسفایج . رجوع به بسپایه ، بسپایک و ابن بیطار و ترجمه ٔ فرانسوی آن ص 220 شود.
بسباسلغتنامه دهخدابسباس . [ ب َ ] (ص ) بسباش . هرزه وبی معنی . (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). بمعنی سخن هرزه و بی معنی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 168) (سروری ) :</span