بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) اگوستین (کشیش ) او راست : الکواکب السیار که آن را به سال 1906 م . در 312 ص به چاپ رسانیده است . رجوع به معجم المطبوعات شود.
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) امین (وکیل دادگستری ). او راست : مختارات ، مشتمل بر رسایل و فصول درباره ٔ اجتماع و قانون و قضا و ادب و سیاست چ مطبعه ٔ الهلال 1919 م . در 248 ص . (از معجم المطبوعات ).
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) بطرس ، معلم (1819 - 1887 م .) معلم بطرس بن بولس بن عبداﷲبن کرم بن شدیدبن ابی شدیدبن محفوظ بستانی از قریه ٔ دبیه از اقلیم خروب جبل لبنان . تحصیلات خود را در مدرسه ٔ عین ورقه (که مدرسه ٔ
بستانیلغتنامه دهخدابستانی . [ ب ُ ] (اِخ ) خوری ، بطرس . لبنانی مارونی مقیم بیروت ، متولد بسال 1879 م . و شاگرد مدرسه ٔ عین ورقه . او راست : 1 - آداب المراسلة، برای شاگردان مدارس چ بیروت 1912 م
بیستگانیلغتنامه دهخدابیستگانی . (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به بیستگان . || ماهیانه که بنوکر دهند. (رشیدی ). مواجب لشکریان و جیره و ماهیانه ٔ نوکران و هرچیزی که بجهت ایشان مقرر کرده باشند. (برهان ). ماهیانه و مواجب که به لشکریان و چاکران مقرر کرده باشند. (از انجمن آرا). مواجبی بوده است که سالیانه چ
بیستگانیفرهنگ فارسی عمید۱. جیره و مواجب.۲. جیره و پولی که در قدیم به سپاهیان میدادهاند: ◻︎ یکی را ز بن بیستگانی نبخشی / یکی را دوباره دهی بیستگانی (منوچهری: ۱۳۸).
بشتانیلغتنامه دهخدابشتانی . [ ب َ ] (اِخ ) بشربن عمران بشتانی محدث بود و از مکی بن ابراهیم روایت کرد. (از معجم البلدان ).
بشتانیلغتنامه دهخدابشتانی .[ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بشتان که قریه ای است از قرای نسف و قریه ای به یک فرسنگی نیشابور. (سمعانی ).
حرف بستانیلغتنامه دهخداحرف بستانی . [ ح ُ ف ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی حُرف . رجوع به حُرف و حرف بابلی شود.
خشخاش بستانیلغتنامه دهخداخشخاش بستانی . [ خ َ ش ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خشخاش بستانی را به فارسی خشخاش سفید گویند گلش سفید می باشد و خشخاش سیاه را گل بنفش و سرخ و سیاه و کبود و این الوان را تخم سیاه می باشدگویند خشخاش بری را برگ کثیرالتشریف و مزغب می باشد بخلاف بستانی و تخم خشخاش سفید در آخر
مورسین همرسلغتنامه دهخدامورسین همرس . [ ن ِ هَِ م ِ رُ ] (اِ مرکب ) آس بستانی . مورد بستانی . (یادداشت مؤلف ).
دبابلغتنامه دهخدادباب . [ دُ / دَ ] (اِ) نوعی از ریحان است و آنرا سوسنبرگویند و آن گرم و خشک است در سوم فواق را نافع است .(برهان ). سیسنبر است و آن بری و بستانی میباشد و بری قویتر از بستانی است . سوسنبر بستانی . ریحان خاص .
بستانی اسرائیلیلغتنامه دهخدابستانی اسرائیلی . [ ب ُ ی ِ اِ ] (اِخ ) یَستانی ، وی کسی است که از پیامبر (ص ) درباره ٔ اسماء ستارگانی که یوسف (ع ) آنها را دیده بود سؤال کرد. رجوع به الاصابة قسم اول ص 152 شود.
دبستانیلغتنامه دهخدادبستانی . [ دَ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به دبستان . || شاگرد دبستان . شاگرد مکتب .طفل دبستان . طفل مکتب خانه . (برهان ). بچه مکتبی . سبق خوان . متکلم . دیسانی . (لغت محلی شوشتر) : شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی .<
حرف بستانیلغتنامه دهخداحرف بستانی . [ ح ُ ف ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی حُرف . رجوع به حُرف و حرف بابلی شود.
تابستانیلغتنامه دهخداتابستانی . [ ب ِ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به تابستان ، صیفی . آنچه که مخصوص این فصل باشد: خانه ٔ تابستانی . لباس تابستانی . ازض ٌ مصیفه ؛ زمین تابستانی . (منتهی الارب ). مکان ٌ مصیف ؛ جای تابستانی . (منتهی الارب ). مکان ٌ مصیوف ؛ جای تابستانی