بسترلغتنامه دهخدابستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِ) پهلوی ،ویسترک . «تاوادیا 166:2»همریشه ٔ گستر. «اسفا 1:2 ص <span class="hl" di
بسترفرهنگ فارسی عمیدرختخواب گستردهشده؛ تشک؛ توشک.⟨ بستر رود: جایی که رود از آن میگذرد؛ رودخانه.
بسترفرهنگ فارسی معین(بِ تَ) [ په . ] ( اِ.) 1 - تُشک ، جای خواب . 2 - پهنه ، ساحت . 3 - زمینه و امکان برای کاری . 4 - پهنه ای که آب بر آن جریان دارد.
بیشترلغتنامه دهخدابیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) بیش . زیادتر. افزونتر. حصه ٔ بزرگتر و زیادتر از دو حصه ٔ غیرمتساوی چیزی . (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده : دیوه هرچند کابریشم بکندهرچه آن بیشتر بخویش تند. رودکی (از لغتنامه ٔ اسدی ).
بسترآهنگفرهنگ فارسی عمید۱. لحاف.۲. ملافه؛ چادرشب؛ چادر رختخواب: ◻︎ خوشا حال لحاف و بسترآهنگ / که میگیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
بسترآهنگفرهنگ فارسی عمید۱. لحاف.۲. ملافه؛ چادرشب؛ چادر رختخواب: ◻︎ خوشا حال لحاف و بسترآهنگ / که میگیرند هر شب در برت تنگ (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۷).
بستره کردنلغتنامه دهخدابستره کردن . [ ب ِ ت ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تراشیدن با استره : شیخ گفت این ساعت برو و موی محاسن و سر را پاک بستره کن . (تذکرةالاولیاء عطار).
شبسترلغتنامه دهخداشبستر. [ ش َ ب ِ ت َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش شبستر واقع در 53 هزارگزی باختری تبریز. دارای 7640 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود چای دره و محصول آن غلات ، حبوبات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cl
شبسترلغتنامه دهخداشبستر. [ ش َ ب ِ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شش گانه ٔ شهرستان تبریز. این بخش 71 آبادی دارد و سکنه ٔ آن 77980 تن است که با سکنه ٔ خود شبستر 85620 تن میشود. آب آن از برفهای
گوش بسترلغتنامه دهخداگوش بستر. [ ب ِ / ب َ ت َ ] (اِخ ) نام مردی عظیم گوش به عهد اسکندر. توضیح اینکه چون اسکندر ذوالقرنین متوجه شهر بابل شد در اثنای راه به کوهی رسید بس عظیم و در دامن آن کوه دریایی بود، لشکریانش به شکار مشغول شدند و مردی یافتند بزرگ جثه و درشت اع
نازبسترلغتنامه دهخدانازبستر. [ ب ِ ت َ ](اِ مرکب ) بستر راحت . بستر لطیف و نرم : گه چوب آستان توام نازبالش است گه خاک بارگاه توام نازبستر است .اثیرالدین اخسیکتی .
هم بسترلغتنامه دهخداهم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد شکّر او. نظامی .گل بر شاخسار سبز و تر هم بستر خار. (جهانگشای جوینی ).<