بستوهلغتنامه دهخدابستوه . [ ب ِ / ب ُه ْ ] (ص مرکب ) ستوه . سته . استو. بمعنی ستوه است که ملول و بتنگ آمده باشد. (برهان ). بمعنی ستوه است که ملول و بتنگ آمده باشد و آن را بحذف واو بِستَه یا بِستُه و، سُتُه نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). ستوه و ملول و مغ
بستوهفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهتنگآمده، درمانده، ذله، ستوه، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل بیچاره، ۲. دلتنگ، مغموم، ملول
بستویهواژهنامه آزادروستایی است در استان هرمزگان که تابع شهرستان بندر خمیر می باشد که در 7 کیلو متری رویدر قرار دارد جمعیت آن بالغ بر 600 نفر می باشد.
بستوه آمدنلغتنامه دهخدابستوه آمدن . [ ب ِ س ُه ْ م َدَ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . و رجوع به ستوه شود.
بستوه آوردنلغتنامه دهخدابستوه آوردن . [ ب ِ س ُ ه ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) به تنگ آوردن . و رجوع به ستوه شود.
بستوه آمدنلغتنامه دهخدابستوه آمدن . [ ب ِ س ُه ْ م َدَ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . و رجوع به ستوه شود.
بستوه آوردنلغتنامه دهخدابستوه آوردن . [ ب ِ س ُ ه ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) به تنگ آوردن . و رجوع به ستوه شود.
اسآملغتنامه دهخدااسآم . [ اِس ْ ] (ع مص ) بستوه آوردن . (زوزنی ). بستوه آوردن کسی را. (از منتهی الارب ).
بستوه آمدنلغتنامه دهخدابستوه آمدن . [ ب ِ س ُه ْ م َدَ ] (مص مرکب ) به تنگ آمدن . و رجوع به ستوه شود.
بستوه آوردنلغتنامه دهخدابستوه آوردن . [ ب ِ س ُ ه ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) به تنگ آوردن . و رجوع به ستوه شود.