بسطلغتنامه دهخدابسط. [ ب َ ] (ع اِمص ) فراخی . (غیاث اللغات ) (مؤیدالفضلاء) (آنندراج ). فراخی . وسعت . (ناظم الاطباء). گشادگی . پهن شدن . پهنی یافتن . پهنی . پهنا. (نفایس الفنون ). فراخی . حیز میان ذرات . انشراح . (نفایس الفنون ). پهن کردگی . (ناظم الاطباء). جای فراخ . (مؤید الفضلاء). || م
بسطلغتنامه دهخدابسط. [ ب ِ / ب ُ / ب َ س ُ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بچه ٔ وی را با وی گذارند و باز ندارند، ج ، ابساط و بُسُط وبِساط و بضم شاذ است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || یده بسط و بسط مطلق دست او گشاده
بیست بیستلغتنامه دهخدابیست بیست . (ق مرکب ) بیستگان . بیست تا بیست تا. به دسته های بیست تائی : دخترکان بیست بیست خفته بهر سوپهلو بنهاده بیست بیست بپهلو.منوچهری .
بستلغتنامه دهخدابست . [ ب ُ ] (اِخ ) آبست ، نام ولایتی . (برهان ). مملکتی . (ناظم الاطباء). نام ولایتی است از خراسان و از آنجاست ابوالفتح بستی وزیر سلطان محمود. (انجمن آرا)(آنندراج ). نام شهری . (شرفنامه ٔ منیری ) (هفت قلزم ).شهری است از ایران . (غیاث ). نام ولایتی است در خراسان ایران . (فره
یبستلغتنامه دهخدایبست . [ ی َ ب َ ] (اِ) گیاهی باشد صحرایی شبیه به اسفناج و آن را در آشها کنند و به عربی غملول خوانند. (برهان ) (آنندراج ). برغست : چنان است کارم تباه و تبست که نبود مرا نانخورش جز یبست .فرید احول (از جهانگیری ).
بستلغتنامه دهخدابست . [ ب ِ ] (عدد، اِ) مخفف بیست که ترجمه ٔ عدد عشرین است . (غیاث ) (آنندراج ) (شعوری ج 1 ورق 200). بیست . دو دفعه ده . (ناظم الاطباء). عدد بیست که لفظ دیگرش عشرین است لفظ مذکور مخفف بیست است و در فارسی هندو
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از عشیره ٔ حسنوند ایل کرد پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63).
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (جامع...) مؤلف مرآت البلدان آرد: مسجدیست قدیمی و در گنبد شبستان مسجد تاریخی است که از آن چنین مفهوم میشود که در عهد شاه خدابنده این مسجد را مرمت و تعمیر کرده اند. تاریخ تعمیر هفتصد و هفت هجری است . رجوع به مرآت البلدان ج 1</s
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) یکی از پنج دروازه ٔ شهر استرآباد که در مشرق شهر قراردارد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینوچ 1336 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 104 شود.
شَرَحَفرهنگ واژگان قرآنبسط داد - گشود (کلمه شرح به معناي بسط و وسعت دادن واصل اين کلمه به معناي پهن کردن و بسط دادن گوشت و امثال آن است)
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای از عشیره ٔ حسنوند ایل کرد پشتکوه . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63).
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (جامع...) مؤلف مرآت البلدان آرد: مسجدیست قدیمی و در گنبد شبستان مسجد تاریخی است که از آن چنین مفهوم میشود که در عهد شاه خدابنده این مسجد را مرمت و تعمیر کرده اند. تاریخ تعمیر هفتصد و هفت هجری است . رجوع به مرآت البلدان ج 1</s
بسطاملغتنامه دهخدابسطام . [ ب َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) یکی از پنج دروازه ٔ شهر استرآباد که در مشرق شهر قراردارد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینوچ 1336 هَ . ش . بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 104 شود.
مبسطلغتنامه دهخدامبسط. [ م َ س َ ] (ع اِ) جای فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از محیطالمحیط).
مبسطلغتنامه دهخدامبسط. [ م ِ س َ ] (ع اِ) هر جایی که در آن بساط و فرش گسترده باشند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ) (از اشتینگاس ). || اسم آلة، من بسطت القرحة؛ ای شققتها. (بحرالجواهر). آلتی که با آن قرحه را بشکافند و باز کنند.
متبسطلغتنامه دهخدامتبسط. [ م ُ ت َ ب َس ْ س ِ ] (ع ص ) گسترده و پهناور. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آن که می آرایدو بسط می دهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبسط شود.