بسنکلغتنامه دهخدابسنک . [ ب َ س َ ] (اِ) دارویی است که آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان ). بمعنی بسک است . (جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). اکلیل الملک . (ناظم الاطباء). اسپرک و رجوع به شعوری ج 1 ورق 175</span
بسنکلغتنامه دهخدابسنک . [ ب َ س ُ ] (اِخ ) نام کوهی . گویند آن کوه مسکن کبوترانی است که میخوانند و بیان میکنند مقاصد مردم را. (ناظم الاطباء).
بشنکلغتنامه دهخدابشنک . [ ب َ ش َ ] (اِخ ) یکی از سرداران شاه شجاع که از وی التماس لشکری مینمود تا به محاصره ٔ شوشتر رود. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ . ق . لندن ص 823 شود.
باسناقلغتنامه دهخداباسناق . (اِ) به زبان خوارزمی به معنی شحنه و محتسب است . (شعوری ج 1 ورق 170) : از شراب عشق تو عالم همه مستانه شدباسناق دهر میگیرد مگر هشیار را. ابوالمعانی