بسیملغتنامه دهخدابسیم . [ ب َ ] (اِ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هزوارش بسیم . پهلوی : بسوم . خوش . «بونکر ص 103». بِسیم ، خوش . «یوستی ، بندهش ص 88
بسیملغتنامه دهخدابسیم . [ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم افندی . منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست : ادب اللغة و ملکةالذوق ،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ . ق . در 48 ص در مطبعه ٔ وطنیه ٔ
بسیملغتنامه دهخدابسیم . [ ب َ ] (اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2).
بیسملغتنامه دهخدابیسم . [ س ِ ] (ع اِ) ثمری است شبیه به «بِه ْ» کوچکی صلب و بازغبی بسیار زیاده از به . انطاکی گوید که درخت آنرا پیوند از سیب و امرود و یا با نهال بلوط و یا بید و یا قسطل که شاه بلوط است مینمایند و کثیرالوجود و بسیار پیوند از تفاح و صفصاف که بید است مینمایند و هنگام رسیدن ثمر آ
بشملغتنامه دهخدابشم . [ ] (اِ) بشمه . تشمیزج است . (اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به تشمیزج شود.
plug inدیکشنری انگلیسی به فارسیپلاگین در، به برق وصل کردن، به پریز زدن، فهمیدن، دوشاخه را بسیم برق وصل کردن
چپ مضرابلغتنامه دهخداچپ مضراب . [ چ َ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) اصطلاحی در طرز مضراب زدن بسیم های ساز.
سیمیلغتنامه دهخداسیمی . (ص نسبی ) منسوب و متعلق بسیم . (ناظم الاطباء). ساخته از سیم . || نقره گین . سیمین . (ناظم الاطباء).
بسینلغتنامه دهخدابسین . [ ب ُ س َ ] (ع اِ) بُسَیم ، ظاهراً تحریفی باشد از بسیس مصغر بس . (دزی ج 1 ص 87).