بشکللغتنامه دهخدابشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری ). کژکی کلیدان . (ش
بسکللغتنامه دهخدابسکل . [ ب ُ ک َ ] (ع ص ، اِ) اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بشکلیدنفرهنگ فارسی عمیدخراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوکتیز: ◻︎ یاسمن لعلپوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید (کسائی: ۳۳).
بشکلاریلغتنامه دهخدابشکلاری . [ ب ُ ک َ ] (اِخ ) بگفته ٔ خلف بن عبدالملک بن بشکوال ، عبداﷲبن محمدبن سعید اموی به بشکلاری شهرت داشت . وی در قرطبه ساکن و مکنی به ابومحمد بود. از اصیلی و گروهی دیگر روایت کرد. شافعی مذهب بود. در 377 هَ . ق . متولد شد و در رمضان سال
بشکلهلغتنامه دهخدابشکله . [ ب ِ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بشکل . بسکله . بشکنه ، بمعنی بشکل است که کلید کلیدان باشد. (برهان ) (از فرهنگ نظام ). کجک و کلید کلیدان . (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان . (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به شعوری ج 1</spa