بشیکلغتنامه دهخدابشیک . [ ب َ ] (ص ) مخصوص و خاص . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ خاصه است . (شعوری ج 1 ورق 216).
بیسکلغتنامه دهخدابیسک . [ ب َ س َ ] (ع اِ) کلمه ٔ ترحم مانند ویسک که در وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که وقت ترحم و دل آسایی کودک گویند. کِش کِش . (یادداشت بخط مؤلف ).
بیشکلغتنامه دهخدابیشک . [ ش َ ] (اِخ ) قصبه ای از کوره ٔ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان ). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع
بشیک تپهلغتنامه دهخدابشیک تپه . [ ب ِ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان مهبان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . سکنه آن 509 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات دیم ، لبنیات ، صیفی . شغل اهالی آن زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان
بشیک تپهلغتنامه دهخدابشیک تپه . [ ب ِ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان مهبان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان . سکنه آن 509 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات دیم ، لبنیات ، صیفی . شغل اهالی آن زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان