بطشلغتنامه دهخدابطش . [ ب َ ] (ع اِ) گرفتگی سخت . (از ناظم الاطباء). || باس و حمله . (ناظم الاطباء).
بطشلغتنامه دهخدابطش . [ ب َ] (ع مص ) حمله کردن و سخت گرفتن بر کسی : بطش به بطشاً. (ناظم الاطباء). حمله کردن بر کسی و سخت گرفتن بر وی یا بطش سخت گرفتن است در هر چیز که باشد. و منه الحدیث : ماذا موسی باطش بجانب العرش . (از منتهی الارب ). سخت گرفتن و حمله کردن . (غیاث ) (از اقرب الموارد) (فرهنگ
بطشفرهنگ مترادف و متضاد۱. سختگیری ≠ آسانگیری، تساهل ۲. حمله ۳. باس ۴. سخت گرفتن ≠ آسان گرفتن ۵. خشم، قهر ۶. دوانیدن، دواندن ۷. راندن
بطیشلغتنامه دهخدابطیش . [ ب َ ] (ع ص ) سخت گیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بَطّاش ْ: به ترانه ٔ... نواپرداز گشته بطَیش ْ و بَطْش ، بَطیش ، نَطْش سریع آغاز کردند... (دره ٔ نادره چ 1341 هَ . ش . انجمن آثار ملی ص <span class="hl"
يَبْطِشَفرهنگ واژگان قرآنکه به سختي برخورد کند - که با خشم و صولت بگيرد (بطش:گرفتن چيزي با خشم وصولت)
بتیسلغتنامه دهخدابتیس . [ ب ِ ] (اِخ ) نام نگهبان شهر غزه از طرف داریوش سوم پادشاه ایران که در برابر اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد. غزه قلعه ای بود در کنار دریای مغرب به مسافت 10 میل در جنوب صور، آریان گوید: دژبان این قلعه در این وقت (زمان حمله ٔ اسکندر <span
بطشابعلغتنامه دهخدابطشابع. [ ب َ ب ِ ] (اِخ ) نام زن اوریا که داود پس از مرگ شوی او را بزنی کرد و سلیمان را بطشابع آورد. (یادداشت مؤلف ).
بطشتلغتنامه دهخدابطشت . [ ب َ ش َ ] (ع اِ) بطشة شدت :اهالی بمقال ... ناطق شده مانند مور بِطَشِت . بَطْشَت و طاس وحشت و دهشت افتاده ... (دره ٔ نادره چ 1341 هَ . ش . انجمن آثار ملی ص 359). و رجوع به بطشة شود.
بطشةلغتنامه دهخدابطشة. [ ب َ ش َ ] (ع اِمص ) قوت و برتری بر دیگران . || قدرت و سطوت و اقتدار. || شدت . || (اِ) البطشة الکبری ؛ طبل بزرگ . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) بطشة الکبری ؛ جنگ بدر. (ناظم الاطباء) : یوم نبطش البطشة الکبری انا منتقمون . (قرآن <span class="hl" dir="
يَکَادُونَ يَسْطُونَفرهنگ واژگان قرآننزدیک است با خشم حمله ور شوند (کلمه يسطون از سطوت به معناي اظهار حالتي خشمگين و وحشتآور است. سطوت و بطش هر دو به يک معنا است و بطش یعنی گرفتن چيزي با خشم وصولت)
هم ناملغتنامه دهخداهم نام . [ هََ ] (ص مرکب ) آداش . آتاش . (یادداشت مؤلف ). دو تن که به یک نام خوانده شوند : ایا مصطفی سیرت مرتضی دل که همنام و هم سیرت مصطفایی . فرخی .هست چوهمنام خویش نامزد بطش و بخش بطش ورا عیب پوش بخش فراوان
مبطوشلغتنامه دهخدامبطوش . [ م َ ] (ع ص ) به قوت و سختی گرفته شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به بطش شود.
بطشابعلغتنامه دهخدابطشابع. [ ب َ ب ِ ] (اِخ ) نام زن اوریا که داود پس از مرگ شوی او را بزنی کرد و سلیمان را بطشابع آورد. (یادداشت مؤلف ).
بطشتلغتنامه دهخدابطشت . [ ب َ ش َ ] (ع اِ) بطشة شدت :اهالی بمقال ... ناطق شده مانند مور بِطَشِت . بَطْشَت و طاس وحشت و دهشت افتاده ... (دره ٔ نادره چ 1341 هَ . ش . انجمن آثار ملی ص 359). و رجوع به بطشة شود.
بطشةلغتنامه دهخدابطشة. [ ب َ ش َ ] (ع اِمص ) قوت و برتری بر دیگران . || قدرت و سطوت و اقتدار. || شدت . || (اِ) البطشة الکبری ؛ طبل بزرگ . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) بطشة الکبری ؛ جنگ بدر. (ناظم الاطباء) : یوم نبطش البطشة الکبری انا منتقمون . (قرآن <span class="hl" dir="
تبطشلغتنامه دهخداتبطش . [ ت َ ب َطْ طُ ] (ع مص ) تبطشت الرکاب باحمالها؛ مانده گردیدند تا اینکه جنبیدن نتوانند. (منتهی الارب ). مانده گردیدند شترسواران تا اینکه جنبیدن نتوانستند. (ناظم الاطباء).
ابطشلغتنامه دهخداابطش . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از بَطْش . - امثال :ابطش من دَوسَر. (مجمعالامثال میدانی ).