بطلدیکشنری عربی به فارسیميدان جنگ , بيابان , عمل جويدن (اسب) , نشخوار , مخفف , قهرمان , مزرعه , جويدن , باصداجويدن , نشخوار کردن , پهلوان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتيباني کردن , دلا ور , گرد , پهلوان داستان
بطللغتنامه دهخدابطل . [ ب َ طَ ] (اِخ ) لقب هرمز اول . (حبیب السیر چ خیام ص 227). رجوع به هرمز اول شود.
بطللغتنامه دهخدابطل . [ ب َ طَ ] (ع ص ) مرد دلاور. ج ، ابطال . (منتهی الارب ). شجاع و دلیر و دلاور. ج ، ابطال . (ناظم الاطباء). دلیر. (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). دلیر. ج ، بطال و ابطال . (مهذب الاسماء). شجاع و دلیر. (غیاث ). مرد. پهلوان . یل . قهرمان : هرکس بطلی ب
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ] (ع مص ) قطع و بتول از آن گرفته شده است . (ترجمان القرآن جرجانی ). بریدن . (از المنجد) (آنندراج ). جدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بریدن و جدا کردن چیزی از چیزی و ممتاز ساختن آن . (از ناظم الاطباء). بریدن چیزی را و جدا کردن آن را از غیر و ممتاز ساختن . (از منتهی
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب َ ](ع ص ) قطع. (اقرب الموارد): عطاء بتل ؛ عطیه ٔ بی مانند یا پسین که بعد از آن عطیه ٔ دیگر نباشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء).
بتللغتنامه دهخدابتل . [ ب ِ ت َ ] (اِ) نام طبقه ٔ دوم از هفت طباق زمین بر طبق عقیده ٔ هندوان بنا به روایت بشن پران . (از ماللهند بیرونی ص 113).
بتیللغتنامه دهخدابتیل . [ ب َ ] (اِخ ) کوهی است در یمامه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ). || کوهی در نجد که به کوهستانی وابسته نیست .(از معجم البلدان ). || نام وادیی است . (آنندراج ). حارثی گوید وادیی متعلق به بنی ذبیان است .
بطلانفرهنگ فارسی عمید۱. باطل بودن؛ نادرست بودن.۲. (حقوق) ازبین رفتن؛ بیاعتبار شدن.۳. [قدیمی] نابودی؛ هلاکت.
بطلاتلغتنامه دهخدابطلات . [ ب ُطْ طَ ] (ع اِ) ترهات و اباطیل . ج ، بُطَّلَة و بُطَّل . (ناظم الاطباء). ترهات و اباطیل . (منتهی الارب ).
بطلانلغتنامه دهخدابطلان . [ ب ُ ] (اِخ ) ابن ... ابوالحسن مختاربن حسن . رجوع به ابوالحسن بن مختاربن حسن و اعلام زرکلی شود.
بطلانفرهنگ فارسی عمید۱. باطل بودن؛ نادرست بودن.۲. (حقوق) ازبین رفتن؛ بیاعتبار شدن.۳. [قدیمی] نابودی؛ هلاکت.
بطلمیوس قلوذیلغتنامه دهخدابطلمیوس قلوذی . [ ب َ ل َ س ِ ق َ ] (اِخ ) حکیمی بوده یونانی . (برهان ). منجم معروف و مشهور که درمائه ٔ دویم میلادی در مصر متولد گردید. این دانشمند چنان فرض کرد که زمین ثابت و ساکن و مرکز عالم است وفرضیات این منجم تا ظهور معلم معروف کوپرنیک مسلم بود مثل آنکه هنوز در نزد بیشتر
بطلاتلغتنامه دهخدابطلات . [ ب ُطْ طَ ] (ع اِ) ترهات و اباطیل . ج ، بُطَّلَة و بُطَّل . (ناظم الاطباء). ترهات و اباطیل . (منتهی الارب ).
مبطللغتنامه دهخدامبطل . [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] (ع ص ) باطل شده و ترک شده . || معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبطللغتنامه دهخدامبطل . [ م ُ طِ ] (ع ص ) نقیض محق . (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باطل کننده . خلاف محق . شکننده . تباه کننده . مقابل محق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون .
متبطللغتنامه دهخدامتبطل . [ م ُت َ ب َطْ طِ ] (ع ص ) شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء). نعت است از تبطل . (منتهی الارب ). و رجوع به تبطل شود.
تبطللغتنامه دهخداتبطل . [ ت َ ب َطْ طُ ] (ع مص ) شجاع و دلیر گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد). || بطالت دوست شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تداول باطل : تبطلوا بینهم ؛ ای تداولوا الباطل ؛ یعنی گرفتند باطل را نوبت بنوبت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ا