بتپورلغتنامه دهخدابتپور. [ ب َ ] (اِ) پوزه . شند. منقار مرغان . (از آثار و احوال رودکی ج 3 ص 119). بتفوز. و رجوع به بتفوز شود.
بثورلغتنامه دهخدابثور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بثرة و بثر. (منتهی الارب ). رجوع به بثر و بثرة شود. در نزد اطباء اورام کوچکی است و برخی از آن دموی است مثل شری و بعضی صفراوی است مثل غلة و جمرة و نوعی سوداوی مثل جرب و میخچه و بعضی بلغمی مثل شعرای بلغمی و برخی مائی مثل نفاطات و برخی بادی . (از کشاف اص
بثورلغتنامه دهخدابثور. [ ب ُ ] (ع مص ) چیزی از تن برجستن . (مصادرزوزنی ). آبله ریزه برآوردن . (آنندراج ). جوش زدن اندام . دمیدگی روی اندام . و رجوع به بَثر و بثرة شود.
insinuatedدیکشنری انگلیسی به فارسیinsinuated، اشاره کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، داخل کردن، بطور ضمنی فهماندن
insinuatesدیکشنری انگلیسی به فارسیinsinuates، اشاره کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، داخل کردن، بطور ضمنی فهماندن
دسدیکشنری عربی به فارسیجا زدن , چيزي را بجاي ديگري جا زدن , جيب بري کردن , بقالب زدن (چيز تقلبي) , تلقين کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمني فهماندن , پايمال کردن , پامال کردن , زير پا لگد ماک ل کردن , لگد
مبطورلغتنامه دهخدامبطور. [ م َ ] (ع ص ) کفیده . کفانیده . شقوق . بشکافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بطره بطراً، شقه ُ فهو مبطور. (از اقرب الموارد).
ابن سلبطورلغتنامه دهخداابن سلبطور. [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن محمد. در اندلس بخطه ٔ مریه میزیسته و از اکابر اعیان آنجا بوده . در فن کشتی رانی ماهر بوده و مدتی طویل منصب امیرالبحری داشته است و در پایان عمر مقام و مال از دست او بشده و در 755 هَ .ق . وفات کرد