مشتقات اسید باربیتوریک که بعنوان داروی مسکن وخواب اورتجویز میشوددیکشنری فارسی به عربیحامض البربتيورية
officiatesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقامات، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiatedدیکشنری انگلیسی به فارسیافسر، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiateدیکشنری انگلیسی به فارسیافسر، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiatingدیکشنری انگلیسی به فارسیاداره امور، مراسمی را بجا اوردن، اداره کردن، بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
اددیکشنری عربی به فارسیمراسمي را بجا اوردن , اداره کردن , بعنوان داور مسابقات را اداره کردن , انجام دادن , کردن , بجا اوردن , اجرا کردن , بازي کردن , نمايش دادن , ايفاکردن