بغندفرهنگ فارسی عمیدچرم؛ پوست حیوان؛ غرغن؛ غرغند: ◻︎ روز هیجا از سر چابکسواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمعالفرس: بغند).
بغندلغتنامه دهخدابغند. [ ب َ غ َ ] (اِ) پوستی است غیر کیمخت که آنرا غرغن خوانند و کفش از آن دوزند. (برهان ) (مؤید الفضلاء). پوست غیر کیمخت که غرغن و غرغند نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (جهانگیری ) (رشیدی ). غرغن که پوستی غیر کیمخت بود و از آن کفش دوزند. (ناظم الاطب
برخشلغتنامه دهخدابرخش . [ ب َ رَ ] (اِ) پشت ستور باری . (منتهی الارب ). پشت اسب . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : روز هیجا از سر چابک سواری بردری از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند.سوزنی .
فرخشلغتنامه دهخدافرخش . [ ف َ رَ ] (اِ) کفل اسب و استر و گاو و دیگر چارپایان باشد. (برهان ).پرخش . کفل اسب . (یادداشت به خط مؤلف ) : روز هیجا از سر چابک سواری بردری از فرخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند. سوزنی (دیوان ص <span class="hl" dir="