بغیازفرهنگ فارسی عمید۱. پولی که علاوه بر اجرت به شاگرد داده میشود؛ انعام؛ عطا؛ بخشش؛ شاگردانه.۲. مژده؛ نوید.
بغیازلغتنامه دهخدابغیاز.[ ب َ ] (اِ) شاگردانه را گویند و آن زری باشد اندک که بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان ). زری که استاد به شاگرد در عوض کار دهد شاگردانه نیز گویند، مرادف فغیاز. (رشیدی ) (از جهانگیری ). شاگردانه یعنی پول اندکی که علاوه بر اجرت استاد بشاگرد دهند. (ناظم الاطباء). شاگ
بغازفرهنگ فارسی عمید۱. قطعهای چوب که در کفشدوزی میان قالب کفش قرار میدهند.۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن میگذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس: شاعران بیدیوان: ۱۳۱).
بغازفرهنگ فارسی عمیدشعبهای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط میسازد یا دو خشکی را از هم جدا میکند؛ تنگه؛ باب: بغاز داردانل.
بغازلغتنامه دهخدابغاز. [ ب َ ] (اِ) چوبی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران بوقت شکافتن چوب بر رخنه ٔ آن نهند، و به این معنی بجای حرف ثانی فا هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). چوبکی که در شکاف چوبی بکوفتن داخل کنند. (غیاث ). چوبی باشد که درودگران در حین شکافتن چوب در رخنه ٔ
بغازلغتنامه دهخدابغاز. [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) = بوغاز. به اصطلاح جغرافیا قطعه ٔ بازومانندی ازدریا که تنگ گشته مابین دو قطعه زمین واقع گردد و دو دریا را بهم مرتبط کند مانند بغاز داردانل . (ناظم الاطباء). آبنای تنگ و تنگه ٔ دریا، بوغاز. (از فرهنگ نظام ). کلمه ترکیبست بمعنی گلو. مجاز. مضیق . گلوگاه
بغیازیلغتنامه دهخدابغیازی . [ ب َ ] (ص نسبی ) نوید و مژدگانی را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مژدگانی . (رشیدی ) (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). مژدگانی باشد و فغیازی تبدیل آن است . (آنندراج ) (انجمن آرا). فغیازی . (آنندراج ). بغیاذی . فغیاذی . || شاگردانه . (از برهان ) (ناظم الاطباء).
مغیازلغتنامه دهخدامغیاز. [ م ِغ ْ / م َغ ْ ] (اِ) به معنی شاگردانه است و آن دو سه پولی است که به طریق انعام بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مصحف فغیاز و بغیاز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به فغیاز و بغیاز شود.
شاگردانهفرهنگ فارسی عمید۱. پولی که خریدار به رسم انعام به شاگرد دکان بدهد؛ فغیاز؛ بغیاز؛ نوداران.۲. (صفت) مانند شاگردان.
فغیازلغتنامه دهخدافغیاز. [ ف َغ ْ ] (اِ) عطا و بخشش . (ازبرهان ). بغیاز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : چو عقب بخشدی گزیت ببخش هم بده شعر بنده را فغیاز. ابوالعباس .|| به معنی شاگردانه هم هست و آن زری باشد که بعد از اجرت استاد بطریق انعام
بغیازیلغتنامه دهخدابغیازی . [ ب َ ] (ص نسبی ) نوید و مژدگانی را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مژدگانی . (رشیدی ) (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). مژدگانی باشد و فغیازی تبدیل آن است . (آنندراج ) (انجمن آرا). فغیازی . (آنندراج ). بغیاذی . فغیاذی . || شاگردانه . (از برهان ) (ناظم الاطباء).