بغیثلغتنامه دهخدابغیث . [ ب َ ] (ع اِ) گندم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گندم مخلوط به جو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طعام مخلوط به جو. (از اقرب الموارد).
چبغتلغتنامه دهخداچبغت . [ چ َ غ ُ ] (اِ) نهالی و لحاف و سوزنی و جامه و هر چیز پنبه دار که کهنه و مندرس شده و از هم پاشیده باشد. (برهان ). نهالی و لحاف و امثال آنها که پنبه دار باشند و کهنه و فرسوده شده باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). و آن را چبغوت ، با واو، نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ).
بغيضدیکشنری عربی به فارسیگزنداور , مضر , زيان بخش , نفرت انگيز , منفور , متنفر کننده , دافع , زننده , تنفراور
بغیثاءلغتنامه دهخدابغیثاء. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ مصغر) مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
غیقلغتنامه دهخداغیق . (اِخ ) جایی است . بغیث جهنی گوید : و نحن وقعنا فی مزینة وقعةغداةالتقینا بین غیق و عیهما.(از معجم البلدان ).
غیارلغتنامه دهخداغیار. (ع مص ) خواربار آوردن و سود کردن . (تاج المصادر بیهقی ). خواربار آوردن جهت اهل خود. غیرَت دادن و خواربار آوردن . || درآمدن در چیزی . (منتهی الارب ). داخل شدن درچیزی . (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). غروب آفتاب . (از اقرب الموارد). فروشدن آفتاب و ماه
گندملغتنامه دهخداگندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گندم ، در دیه های گیلان گندم
بغیثاءلغتنامه دهخدابغیثاء. [ ب ُ غ َ ] (ع اِ مصغر) مصغراً، جای باردان شتر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).