بفخمفرهنگ فارسی عمید۱. بسیار؛ زیاد؛ فراوان: ◻︎ بدان ماند بنفشه بر لب جوی / که بر آتش نهی گوگرد بفخم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۳).۲. (اسم) پارچهای که نثارچینان با آن نثار جمع کنند: ◻︎ از گهر گرد کردن بفخم / نه شکر چید هیچکس نه درم (عنصری: ۳۶۸).
بفخملغتنامه دهخدابفخم . [ ب َ خ َ ] (ص ) بمعنی بسیار باشد. (برهان ). بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء) . بسیار. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (سروری ) (آنندراج ) (اوبهی ). بسیار و خیلی . (فرهنگ نظام ). زیاد. کثیر. رجوع به فخم شود : بدان ماند بنفش
شکر چیدنلغتنامه دهخداشکر چیدن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن و گرد کردن شکر نثارکرده . (یادداشت مؤلف ) : از گهر گرد کردن بفخم نه شکر چیده هیچکس نه درم . عنصری .ورجوع به شکرچین و شکرچینی شود.
پفخملغتنامه دهخداپفخم . [ پ َ خ َ ] (ق ) در بعض لغت نامه ها و از جمله شعوری آمده است که این کلمه بمعنی بسیار است و بیت ذیل را شاهد آورده اند : بدان ماند بنفشه بر لب جوی که در آتش زنی گوگرد پفخم . منجیک .لیکن این کلمه بفخم است با با
شکرچینلغتنامه دهخداشکرچین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ] (نف مرکب )آنکه در ایام جشن و عید هرچه بیفتد جمع میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بفخم بر چوب افراخته دارد و نثار درهوا برباید. نثارچین . (یادداشت مؤلف ) : شدند از فخر حورالعین و رضوان
گوگردلغتنامه دهخداگوگرد. [ گ ِ ] (اِ) در اوراق مانوی به پهلوی گوگیرد . جسمی است بسیط و جامد به رنگ زرد لیمویی ، بی مزه و بی بو، وزن مخصوص آن 1/95 است و در114/5 درجه ذوب میشود و در 440/5 درجه ب
بنفشهلغتنامه دهخدابنفشه . [ ب ُ / ب ِ / ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (اِ) گلی باشد معروف و طبیعت آن سرد است در دوم و سوم و معرب آن بنفسج است . (برهان ). گیاهی است دوایی ، درختش بغایت پست با شاخ های بار