بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ بَقَرَة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی مطلق گاو خواه نرخواه ماده بخلاف ثور که گاو نر را گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). گاو، نام جنس است . (مهذب الاسماء). ثور. (یادداشت مؤلف ). گاو که حیوان چهارپای شیرده است . (فرهنگ نظام ). و رجوع به مخزن الا
بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب َ ق َ / ب َ ] (ع مص ) فرومانده شدن کسی از دیدن دور. (ناظم الاطباء). فرومانده بینایی شدن از دیدار دور. || مانده گردن . (منتهی الارب ). مانده شدن . (آنندراج ). و رجوع به بَقْر شود.
بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب ُ ق َ ] (ع اِ) بلا. || دروغ صریح ، یقال : جأنا بالصقر و البقر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بقرلغتنامه دهخدابقر. [ ب ُ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ بَقَرَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بقرة شود.
استخوانبُری بیکر و هیلBaker and Hill osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانبرش پاشنه و وارد کردن گوِهای از استخوان در آن برای اصلاح تغییر شکل استخوان مچ پا
بیقرلغتنامه دهخدابیقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) جولاهه . (منتهی الارب ) گرجین . ج ، بَیاقِر. (مهذب الاسماء).
بیکرلغتنامه دهخدابیکر. [ ] (اِ) این کلمه مرادف بندآب در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ورغ آمده است : ورغ بندآب باشد یعنی بیکر (؟).
بیکرلغتنامه دهخدابیکر. [ ب ِ ک ِ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) جزیره ای کوچک مرجانی بمساحت 2/6 کیلومتر مربع در اقیانوس کبیر مرکزی نزدیک استوا متعلق به ایالات متحده ٔ امریکا. (از دائرة المعارف فارسی ).
بقراطلغتنامه دهخدابقراط. [ ب ُ ] (اِخ ) نام حکیمی . (غیاث اللغات ). نام حکیمی دهریه که انیس و جلیس سکندر بود و او عالم را قدیم میگفت و مخلوقی نمیدانست . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نام بزرگترین پزشک قدیم است که در 460 ق .م . مسیح در جزیره ای از بحرالجزایر ی
بقرارلغتنامه دهخدابقرار. [ ب ِ ق َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بموجب . بنابر. بشرح : بقرار مسموع ؛ بموجب سخن شنیده شده .
بقراطلغتنامه دهخدابقراط. [ ب ُ ] (اِخ ) نام حکیمی . (غیاث اللغات ). نام حکیمی دهریه که انیس و جلیس سکندر بود و او عالم را قدیم میگفت و مخلوقی نمیدانست . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نام بزرگترین پزشک قدیم است که در 460 ق .م . مسیح در جزیره ای از بحرالجزایر ی
بقرارلغتنامه دهخدابقرار. [ ب ِ ق َ رِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) بموجب . بنابر. بشرح : بقرار مسموع ؛ بموجب سخن شنیده شده .
حرزةالبقرلغتنامه دهخداحرزةالبقر. [ ح َ زَ تُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالبقر. (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خثاءالبقرلغتنامه دهخداخثاءالبقر. [ خ ُ ئُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گاو.در اختیارات بدیعی خواص طبی آن چنین آمده است : زبل البقراست بپارسی سرگین گاو گویند. چون بر ورمهای غلیظنهند تحلیل کند و چون بسوزانند و بر سوراخ بینی نهند با سرکه خون رفتن باز دارد و مجموع زهرها را نافع بود چون بخورند، و گر
خرزةالبقرلغتنامه دهخداخرزةالبقر. [خ َ زَ تُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نام رملی است که در زهره ٔ گاو پیدا میشود. (از ناظم الاطباء). ورس . حجرالبقر. (یادداشت مؤلف ).
حب البقرلغتنامه دهخداحب البقر. [ ح َب ْ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) رسنه . کلول . گاودانه . ملک . ارونس . اروبس .
حبقرلغتنامه دهخداحبقر. [ ح َ ب َ ق ُ ] (ع اِ) ژاله . تگرک . (آنندراج ). ابرد من حبقر؛سردتر از تگرک و یخچه . قال مجدالدین ذکروه فی الأبنیة و لم یفسروه و معناه البرد. حب الغمام . یقال : ابرد من حبقر، و یقال : عَبقُر و اصله حب قرّ، و القر البرد، و الدلیل علی ما ذکرته أن اباعمروبن العلاء یرویه