استخوانبُری بیکر و هیلBaker and Hill osteotomyواژههای مصوب فرهنگستانبرش پاشنه و وارد کردن گوِهای از استخوان در آن برای اصلاح تغییر شکل استخوان مچ پا
بیقرلغتنامه دهخدابیقر. [ ب َ ق َ ] (ع اِ) جولاهه . (منتهی الارب ) گرجین . ج ، بَیاقِر. (مهذب الاسماء).
بیکرلغتنامه دهخدابیکر. [ ] (اِ) این کلمه مرادف بندآب در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ورغ آمده است : ورغ بندآب باشد یعنی بیکر (؟).
بیکرلغتنامه دهخدابیکر. [ ب ِ ک ِ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) جزیره ای کوچک مرجانی بمساحت 2/6 کیلومتر مربع در اقیانوس کبیر مرکزی نزدیک استوا متعلق به ایالات متحده ٔ امریکا. (از دائرة المعارف فارسی ).
باکرفرهنگ فارسی عمید۱. بامداد.۲. (صفت) ویژگی کسی که در پگاه به جایی میرود.۳. (صفت) آنکه اول از همه پیشی جوید.
شباریملغتنامه دهخداشباریم . [ ] (اِخ ) (به معنی خراب ) نام محلی در نزدیکی «عای » که اسرائیلیان بقهر در آنجا برگشته اند. (صحیفه ٔ یوشع: 7:5) (قاموس کتاب مقدس ).
چشم گرداندنلغتنامه دهخداچشم گرداندن . [ چ َ / چ ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خیره نگریستن . بقهر و غضب کسی یا چیزی را نگاه کردن . بخشم در کسی نگریستن . چشم غره رفتن .
خراج گزاردنلغتنامه دهخداخراج گزاردن . [ خ َ گ ُدَ ] (مص مرکب ) باج دادن . مالیات دادن : خراج اگرنگزارد کسی بطیب نفس بقهر ازو بستاند کمینه سرهنگی .سعدی (گلستان ).