بقیةلغتنامه دهخدابقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) مانده ، یقال : بقی من الشی ٔ بقیة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مانده . (آنندراج ). بازمانده . ج ، بقایا. (مهذب الاسماء). بقیه ٔ چیزی از جنس آن است چنانکه گفته نمیشود: ان زیداً بقیة اخیه . (از اقرب الموارد).- بقیةالسیف </span
بیقةلغتنامه دهخدابیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
بیقیةلغتنامه دهخدابیقیة. [ ب َ قی ی َ ] (ع اِ) نباتی است درازتر از عدس و در کشتها روید و در قوت مانند عدس است نافع مفاصل و قبل و فتق . (منتهی الارب ). رجوع به ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی و مفردات قانون ابوعلی چ تهران ص 170 شود.
بقیة اللهفرهنگ فارسی معین(بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال .
بقیة السیففرهنگ فارسی معین(بَ یَّ تُ سْ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده اند. 2 - بازمانده ، بجا مانده .
بقیة اللهفرهنگ فارسی معین(بَ یَّ تُ لْ لا) [ ع . ] (ص مر. اِمر.) باقی ماندة خدا، باقی گذاشتة خدا از چیزهای خوب و حلال .
بقیة السیففرهنگ فارسی معین(بَ یَّ تُ سْ سَ) [ ع . ] (اِمر.) 1 - کسانی که از دَم تیغ دشمن جان به در برده اند. 2 - بازمانده ، بجا مانده .
مبقیةلغتنامه دهخدامبقیة. [ م ُ ی َ ] (ع ص ) تأنیث مبقی ... مؤنث از ابقاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- علت مبقیة . رجوع به همین مدخل شود.
تبقیةلغتنامه دهخداتبقیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) باقی داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ). تبقی . (قطر المحیط). زنده و باقی گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و نگاه داشتن آنرا. - امثال : بق نعلیک و ابذل قدمیک ؛ یضرب عندال
تنبقیةلغتنامه دهخداتنبقیة. [ ] (ع اِ) کلاهی بدون کرک که با پارچه ٔ پرکرده از پنبه سازند. (از دزی ج 1 ص 152).
طابقیةلغتنامه دهخداطابقیة. [ ب ِ قی ی َ ] (ع ص ) عِمّة طابقیة؛ نوعی از دستار بستن . و آن سربستن باشد بی زیر حَنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).