بلادانهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو، با برگهای ساده و گلهای خاکستریرنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد؛ شابیزک.
بلادانهلغتنامه دهخدابلادانه . [ ب ِل ْ لا ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) بلادن ، که گیاهی است . رجوع به بلادن شود.
بلادانهلغتنامه دهخدابلادانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شابیزک ، که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شابیزک شود.
آتروپینفرهنگ فارسی عمیدالکلوئیدی سمّی که از گیاه بلادانه گرفته میشود و در برطرف کردن گرفتگی عضلات و گشادشدن مردمک چشم کاربرد دارد.
مهرگیاهفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی که هر کس با خود داشته باشد مردم او را دوست میدارند: ( خط چو دمید بر لبت مهر دلم زیاده شد / نام خطت از آن زمان مهر گیاه کردهام (کمالخجندی: مجمعالفرس: مهرگیاه).۲. بلادانه؛ شابیزک.۳. گیاهی که برگهای آن همیشه رو به آفتاب است
مهرگیاهلغتنامه دهخدامهرگیاه . [م ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی باشد شبیه به آدمی که عربان یبروح الصنم خوانند و بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. (برهان ). نام گیاهی است که آن را استرنگ و سگ کن نیز گویند. (جهانگیری ). مر
بلادنلغتنامه دهخدابلادن . [ب ِل ْ لا دُ ] (لاتینی ، اِ) مرکب از بلا به معنی زیبا، و دنا به معنی بانو و خاتون . (یادداشت مرحوم دهخدا).گیاهی است سمی از طایفه ٔ سلانه و شبیه به تاتوره و بزرالبنج ، و از آن جوهر سمی گیرند موسوم به اتروپین . (ناظم الاطباء). گیاهی است از تیره ٔ بادنجانیان که پایا است