بلندپروازیلغتنامه دهخدابلندپروازی . [ ب ُ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت بلندپرواز. (فرهنگ فارسی معین ) : ز چرخ صید کند نسر طایر و واقععقاب همت او از بلندپروازی . سوزنی . || کنایه از لاف و گزاف و اظهار تجمل و خودنمایی و خودستایی .(ناظ
بلندپروازی کردنلغتنامه دهخدابلندپروازی کردن . [ ب ُ ل َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به ارتفاعی دور پریدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اوج گرفتن پرنده در آسمان . (فرهنگ فارسی معین ). بالا برآمدن . (ناظم الاطباء). || مقاصدی عالی داشتن . خواستار اموری بیش از حد خود بودن . خواهش مقام و منزلتی بیش از حد خود. بیش از
بلندپریلغتنامه دهخدابلندپری . [ ب ُ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) به معنی بلندپروازی است . (از ناظم الاطباء).تفاخر کردن و بزرگی نمودن و ادعای مهتری بر سبیل مبالغت کردن . (از آنندراج ). رجوع به بلندپروازی شود.
پربادواژهنامه آزاد(گنابادی) پُرْباد؛ ناراحت. || کلّۀ پرباد داشتن:در توهم سیر کردن، آرمان گرایی، بلندپروازی.
پروازیلغتنامه دهخداپروازی . [ پ َرْ ] (حامص ) مانند مزیدی مؤخر در کلمه ٔ مرکبه ٔ بلندپروازی آمده و آنرا چون اسم مصدری ساخته است .
هماییلغتنامه دهخداهمایی . [ هَُ ] (ص نسبی ) منسوب به همای . بلندپایه . همایون . همایونی . || (حامص ) همای بودن . بلندپروازی . آزادی و آزادگی : جغد به دور تو همایی کندسر که رسد پیش تو پایی کند.نظامی .
بلندپروازی کردنلغتنامه دهخدابلندپروازی کردن . [ ب ُ ل َ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به ارتفاعی دور پریدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). اوج گرفتن پرنده در آسمان . (فرهنگ فارسی معین ). بالا برآمدن . (ناظم الاطباء). || مقاصدی عالی داشتن . خواستار اموری بیش از حد خود بودن . خواهش مقام و منزلتی بیش از حد خود. بیش از