بلوچیلغتنامه دهخدابلوچی . [ ب ُ / ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بلوچ . رجوع به بلوچ شود. || هرچیز مربوط به بلوچ و بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ). || از مردم بلوچ . بلوچستانی . (فرهنگ فارسی معین ) : همه مرزبانان زرین کمربلوچی و گیلی
بلوچیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بلوچ: لباس بلوچی.۲. از مردم بلوچ.۳. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در بلوچستان رایج است.
رأیگیری مخفیballot2, secret voting, ballot box2, secret ballotواژههای مصوب فرهنگستانرأیگیری یا رأیدهی بهصورت پنهان متـ . رأیدهی مخفی
بلوچلغتنامه دهخدابلوچ . [ ب َ ] (اِخ ) طایفه ای در میان کرمان و سیستان ، ولایت ایشان را بلوچستان گویند و در ملک کج و مکران و مگس و قلات و پامپور و کنار بحر سند سکونت دارند. (آنندراج ). مردمانی اند میان این شهرها [ بعض از شهرهای کرمان ] نشسته بر صحرا و این مردمان بسیار بودند و پناخسرو ایشان را
بلوچلغتنامه دهخدابلوچ . [ ب ُ ](اِ) علامتی که بر تیزی طاق و ایوان نصب کنند. (برهان ). || تاج خروس ، و آن گوشتی باشد که بر سر او رسته باشد. (برهان ). || پارچه ٔ گوشتی که بر ختنه گاه زنان می باشد و بریدن او سنت است . (برهان ). تلاق و بظر. (ناظم الاطباء). چوچوله : تا.
بلویلغتنامه دهخدابلوی . [ ] (اِخ ) شهری از سند است از آن سوی رود مهران . جائی با نعمت بسیار و منبر در آنجا هست و جهازهای هندوستان بدین جا افتد. (حدود العالم ).
بلویلغتنامه دهخدابلوی . [ ب َ ل َ ] (اِخ ) لقب زهیربن قیس ، از امیران و فرماندهان شجاع صدر اسلام است . و گویند او از صحابیان بود. در فتح مصلا حضور داشت و بسال 69 هَ . ق . حاکم برقة شد. بلوی بسال 76 هَ . ق . در جنگ با رومیان ب
زبان بلوچیلغتنامه دهخدازبان بلوچی . [ زَ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از لهجه های ایرانی است در بلوچستان ایران و پاکستان و آن شامل لهجه های فرعی بسیار است . (مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین ص 38). رجوع به «ایران » و «پارسی » شود.
ده بلوچیلغتنامه دهخداده بلوچی . [ دِه ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 10هزارگزی جنوب دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به برهین . سکنه ٔ آن 400 تن و از طایفه ٔسردارزائی هستند. (از فرهنگ
باب بلوچیلغتنامه دهخداباب بلوچی . [ باب ْ، ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان 50 هزارگزی شمال خاوری زرند و 7 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور.سکنه ٔ آن 9 تن است . (فره
باب بلوچیلغتنامه دهخداباب بلوچی . [ باب ْ، ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان .در 42 هزارگزی شمال زرند و 13 هزارگزی خاور فرعی زرند راور. سکنه 7 تن . (فرهنگ جغرافیا
زبان بلوچیلغتنامه دهخدازبان بلوچی . [ زَ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از لهجه های ایرانی است در بلوچستان ایران و پاکستان و آن شامل لهجه های فرعی بسیار است . (مقدمه ٔ برهان قاطع چ معین ص 38). رجوع به «ایران » و «پارسی » شود.
ده بلوچیلغتنامه دهخداده بلوچی . [ دِه ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 10هزارگزی جنوب دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به برهین . سکنه ٔ آن 400 تن و از طایفه ٔسردارزائی هستند. (از فرهنگ
باب بلوچیلغتنامه دهخداباب بلوچی . [ باب ْ، ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان 50 هزارگزی شمال خاوری زرند و 7 هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور.سکنه ٔ آن 9 تن است . (فره
باب بلوچیلغتنامه دهخداباب بلوچی . [ باب ْ، ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان .در 42 هزارگزی شمال زرند و 13 هزارگزی خاور فرعی زرند راور. سکنه 7 تن . (فرهنگ جغرافیا