بناورلغتنامه دهخدابناور. [ ب ُ وَ ] (اِ) دمل . (الابنیه عن حقایق الادویه ). دنبل که بعربی دمل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی دُمّل است که دمبل و دنبل هم گویند. (فرهنگ شعوری ). دمل بزرگ باشد که بر بدن برآید و بعربی حبن خوانند. (مجمع الفرس ) (برهان ). دمبل بزرگ . (انجمن آرای ناصری ). دنبل . (ز
بناورلغتنامه دهخدابناور. [ ب ُ وَ ] (ص مرکب ) هر چیز با ته و ریشه . || هرچیز عمیق و ژرف . (ناظم الاطباء).
بنوریلغتنامه دهخدابنوری . [ ب َ وَ ] (اِ مرکب ) بنیان . بنیاد. پی . بنلاد. اساس . پایه . (یادداشت بخط مؤلف ).
بنوارلغتنامه دهخدابنوار. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
بنوارلغتنامه دهخدابنوار. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جراحی که در بخش شادگان شهرستان خرمشهر واقع است . و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دنبللغتنامه دهخدادنبل . [ دُم ْ ب َ ] (اِ) دمل و برآمدگی کوچکی در جلد که رنگش سرخ و شکلش مخروطی است و نوعاً مرکز آن متقرح گشته و گود می گردد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). دبیله . دُمَّل . بناور.(یادداشت مؤلف ). ورمی که در اعضاء به هم رسد و به زبان عربی دمل می گویند. (لغت فرس اسدی ) <span cl