بندسایلغتنامه دهخدابندسای . [ ب َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ بند : همان جهن و گرسیوز بندسای که او برد پای سیاوش ز جای . فردوسی .خرد پای و طبیعت بند پای است نفس یک یک چو سوهان بندسایست . نظامی . || (ن مف م
بندگشالغتنامه دهخدابندگشا. [ ب َ گ ُ ] (نف مرکب ) بندگشاینده . حلاّ ل مشکلات : تاجورجهان چو جم ، تخت خدای مملکت خاتم دیوبند او بندگشای مملکت . خاقانی .- بندگشای جمله مقصود ؛ کنایه از باری تعالی است که برآورنده
رُخمانی،رُخمانبندشیpheneticواژههای مصوب فرهنگستانویژگی یک تحلیل آرایهشناختی که بر تشابه کلی خصوصیات آرایههای زیستی، صرفِنظر از روابط تبارزایشی آنها تأکید دارد