بندکشلغتنامه دهخدابندکش . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره . || (اِ مرکب ) چوب یا استخوا
بندکشفرهنگ فارسی عمیدکارگر ساختمان که کار او پر کردن درزهای آجرها و سنگهایی است که در نمای ساختمانها به کار رفته.
ریلبندکِشtie extractorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که ریلبندهای کهنه و معیوب را از زیر ریل بیرون میکشد متـ . تراورسکِش
بندکشیلغتنامه دهخدابندکشی . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج . (فرهنگ فارسی معین ). عمل بند کشیدن . عمل فروکردن گچ میان دو آجر و پیوستن آن دو بیکدیگر.
بندکشادلغتنامه دهخدابندکشاد. [ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) مفصل . (ناظم الاطباء). || وتر. عضله . (ناظم الاطباء). رجوع به بندگشاد شود.
بندکشهلغتنامه دهخدابندکشه . [ ب َ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) دربند. || رزه ٔ در. || زرفین . || (حامص مرکب ) نوکری . || بندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بندکشیلغتنامه دهخدابندکشی . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج . (فرهنگ فارسی معین ). عمل بند کشیدن . عمل فروکردن گچ میان دو آجر و پیوستن آن دو بیکدیگر.
بشلغتنامه دهخدابش . [ ب ُ / ب َ ](اِ) بشک . فش . پش . کاکل آدمی . (برهان ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی ، برزه ، بارز (پس گ
نیفهلغتنامه دهخدانیفه . [ ف َ / ف ِ ] (اِ) بندکش ازار. (غیاث اللغات ) . موضع گذرانیدن بند ازار و شلوار. (برهان قاطع). جای بند گذراندن ازار وشلوار. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از جهانگیری ) (از آنندراج ). آنچه ازاربند از آن گذرانند. (فرهنگ خطی ). آن موضع ازار که
دوانیدنلغتنامه دهخدادوانیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دواندن . کسی یا جانوری را به دویدن واداشتن . اسب را به تاخت درآوردن . با عجله بردن . تاختن . بسرعت راندن . به حال دو بردن . (یادداشت مؤلف ). اعداء. ایساج . (تاج المصادربیهقی ): رکض ؛ دوانیدن ستور. (ترجمان القرآن ). تراکض ؛ به هم ستور دوانیدن . (المص
بندکشادلغتنامه دهخدابندکشاد. [ ب َ ک ُ ] (اِ مرکب ) مفصل . (ناظم الاطباء). || وتر. عضله . (ناظم الاطباء). رجوع به بندگشاد شود.
بندکشهلغتنامه دهخدابندکشه . [ ب َ ک َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) دربند. || رزه ٔ در. || زرفین . || (حامص مرکب ) نوکری . || بندگی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
بندکشیلغتنامه دهخدابندکشی . [ ب َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) پر کردن درزهای آجرها و سنگهای نمای ابنیه با سیمان یا ساروج . (فرهنگ فارسی معین ). عمل بند کشیدن . عمل فروکردن گچ میان دو آجر و پیوستن آن دو بیکدیگر.