بنه کنلغتنامه دهخدابنه کن . [ ب ُ ن َ / ن ِ ک َ ] (اِ مرکب ) حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیه ٔ دیگر. (فرهنگ فارسی معین ).- بنه کن رفتن ؛ با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن . از جایی بجایی کوچ کردن و
بنه کنفرهنگ فارسی عمیدحرکت دستهجمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر.
بَرنمارُباییbanner grabbing, banner scrapingواژههای مصوب فرهنگستانحملهای برای پی بردن به بَرنما یا نگارش برنامه یا سامانۀ عامل
پرچماَبرbanner cloud, cloud bannerواژههای مصوب فرهنگستانپرهاَبری (cloud plume) که غالباً در ادامۀ بادسوی قلههای منفرد و تیز و اغلب هرمیشکل کوهستان، حتی در روزهای بدون اَبر، مشاهده میشود
پروانۀ آسیابیvane-screw propeller, vane wheelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پروانه خاص شناورهای رودخانههای کمعمق که تیغههای آن مانند پرههای آسیاب آبی است و در عقب یا در دو سمت شناور قرار میگیرد و معمولاً تنها تا 40 درصد قطر آن در آب فرو میرود
فضای باناخ بازتابیreflexive Banach space, regular Banach spaceواژههای مصوب فرهنگستانفضای باناخی که با دوگان دوم خود برابر است
خانه کوچلغتنامه دهخداخانه کوچ . [ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) بنه کن . چون : «آنها را خانه کوچ ازاین جا بجای دیگر بردم »؛ یعنی : با تمام کسان و متعلقات و خانواده و خویشان آنها را حرکت دادم و بردم .
خانه کنلغتنامه دهخداخانه کن . [ ن َ / ن ِ ک َ ] (نف مرکب ) مسرف . خانه براندازنده . ناخلف . مدبر که خانه ٔ پدر براندازد. (شرفنامه ٔ منیری ). خانه ویران کننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). خانه روب : م
کنلغتنامه دهخداکن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً نعت فاعلی سازد چون : بنیان
بنهلغتنامه دهخدابنه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) طناب باریک . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).- بنه ٔ بنایی ؛ ریسمان بنایی . (ناظم الاطباء).|| میوه ٔ درخت خرمابن که چاتلانقوش نیز گویند. (ناظم الاطباء). گیاه درختی از ت
بنهلغتنامه دهخدابنه . [ ب َن ْ ن َ ] (ع اِ) بوی پشکل آهوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بوی خوش و ناخوش . ج ، بنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحرالجواهر) (ازاقرب الموارد). بوی خوش . ج ، بنان . (مهذب الاسماء).
بنهلغتنامه دهخدابنه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کزاز سفلی است که در بخش سربند شهرستان اراک واقع است و 204 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
بنهلغتنامه دهخدابنه . [ ب ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) پهلوی «بنگ » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بار و اسباب و رخوت خانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اسباب و رخت . (رشیدی ) (غیاث ). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال . (ناظم الاطباء). بار و اسباب و رخوت خ
بنهلغتنامه دهخدابنه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه ) که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است . در این ده از آثار قدیمی وجود دارد. و دارای 210 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
خربنهلغتنامه دهخداخربنه . [ خ َ ب ُ ن َ ] (اِخ ) نام قلعه و حصاری بوده است بخراسان بنابر نقل شاهنامه ، و شاید خربنه با جرمیه یکی بوده و تصحیفی واقع شده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
چوبنهلغتنامه دهخداچوبنه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف چوبینه است و آن مرغی باشد صحرائی شبیه به مرغ خانگی و آن را کار وانک خوانند و خروس آنرا بعربی کروان گویند هوبره و بوتیمار. (ناظم الاطباء). || وردنه چوبی که بدان خمیر پهن کنند. || تیر. (یادداشت مؤلف ). رجوع
حسین آباد ده بنهلغتنامه دهخداحسین آباد ده بنه . [ ح ُ س ِ دِ دِ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 27هزارگزی شمال خاوری سنقر و سه هزارگزی شمال خاوری چوگان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. کردی و فارسی زبانند. از قنات
جوبنهلغتنامه دهخداجوبنه . [ ب ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان سنگرکهدمات بخش مرکزی شهرستان رشت دارای 1094 تن سکنه . آب آن از گل رود و غازیان رود و محصول آن برنج و ابریشم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).