بنی هاشملغتنامه دهخدابنی هاشم . [ ب َ ش ِ ](اِخ ) پسران هاشم . یکی از طوایف عرب از فرزندان هاشم بن عبدمناف از قبیله ٔ قریش بود که در دوره ٔ قبل از ظهور اسلام در میان تازیان به نجابت و شرافت شهرت داشت . افراد این طایفه غالباً پرده داری (سدانت ) خانه ٔ کعبه را که آن زمان بتخانه ٔ بزرگ اعراب بود، در
بنی هاشمفرهنگ فارسی عمیدفرزندان هاشمبن عبدمناف که از اشراف قریش و پدر عبدالمطلب نیای حضرت رسول بوده.
بنگ بنگواژهنامه آزاد(اصفهان، سده) بَنگ بَنگ؛ صدای بلند. «سرم بنگ بنگ می کنه»، یعنی «سردرد گرفته ام»، مثلاً از صداهای بلند یا تردد در جاهای شلوغ و پر سروصدا.
بینیلغتنامه دهخدابینی . (اِ) ترجمه ٔ انف . ظاهراً مرکب است از بین بمعنی بینش و یای نسبت زیرا که این عضو مرئی میشود یا آنکه متصل بچشم که محل بینش است واقع شده و بهر تقدیر از صفات و تشبیهات اوست یعنی آنچه در اشعار می آید از: قلم ، نرگس ، الف ، انگشت و جز آن . (آنندراج از بهار عجم ). مضاعف «نای
بینگلغتنامه دهخدابینگ . (اِخ ) جان . (1704 - 1757 م .) دریاسالار انگلیسی ، پسر جورج بینگ ملقب به وایکاونت تارینگتن . در 1756 م . که فرانسویان به جزیره ٔ مینورکا هجوم بردند، بینگ مأمور شد که
باب بنی هاشملغتنامه دهخداباب بنی هاشم . [ ب ِ ب َ ش ِ ] (اِخ ) یکی از درهای مسجد حرام : ... و آنجا که مسجد طولانی ترست از باب ابراهیم علیه السلام است تا به باب بنی هاشم چهارصد و بیست وچهار ارشست ... (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 103).
ابوعلقمهلغتنامه دهخداابوعلقمه . [ اَ ع َ ق َ م َ ] (اِخ ) مولی بنی هاشم یا مولی بن عباس یا حلیف بنی هاشم . یعلی بن عطا. تابعی است .او از ابی هریرة و محمدبن الحارث از وی روایت کند.
ابوکثیرلغتنامه دهخداابوکثیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) مولی بنی هاشم . تابعی است و از ابوذر غفاری روایت کرده است .
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فروغن بخش ششتمد که در شهرستان سبزوار واقع است و دارای 165تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب َ ] (ع اِ) در اصل بنین . ج ِ ابن (در حال اضافه ). پسران . اولاد:بنی اعمام . بنی امیه . بنی عباس . (فرهنگ فارسی معین ).- بنی آدم ؛ اولاد و انسان و مردم . (آنندراج ). اولاد آدم که مردمان باشد. (ناظم الاطباء). اولاد آدم . آدمیان . مردمان .
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ِ ] (ع اِ) ممال بنا. بناء ساختمان . (فرهنگ فارسی معین ) : و تدبیرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنا تواند ساخت پس او لطیف تر باشد و عزیز از بنی . اما آن لطف در نظر نمی آید. (فیه مافیه چ دانشگاه ص 313).-
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (اِ) چیزی که از گل یا گچ سازندو دو چوب بشکل رقم هفت در آن قائم کنند بجهت نقادی ابریشم . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) : زال فلک کلاوه ٔ ژولیده افکندنقاد شعر را بفسون بر بنی پای .میرسنجر (از آنندراج ).<b
بنیلغتنامه دهخدابنی . [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || (ص نسبی ) منسوب به بن . (منتهی الارب ) (الانساب سمعانی ).
دوربنیلغتنامه دهخدادوربنی . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . واقع در 87 هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو قشم به باسعید. 180 تن سکنه . آب آن از چاه و باران تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
حجراللبنیلغتنامه دهخداحجراللبنی . [ ح َ ج َ رُل ْ ل َ ب َ نی ی ] (ع اِ مرکب ) سنگی است اغبر با اندک شفافی و چون بسایند مثل شیر میگردد. در دوم سرد و در اول خشک و قاطع نفث الدم و حیض و مفتت حصاة و جهت قرحه ٔ معده و ضماد او رادع مواد و اکتحال او جهت منع نوازل و قرحه و سلاق نافع و مورث یرقان و مصلحش ع
حسین تنکابنیلغتنامه دهخداحسین تنکابنی . [ ح ُ س َ ن ِ ت ُ ن ُ ب ُ ] (اِخ ) ابن ابراهیم . او راست : اثبات حدوث العالم . (ذریعه ج 1 ص 89 و ج 6 ص 293).