بهالغتنامه دهخدابها. [ ب َ ] (اِ) قیمت هر چیز. (برهان ). قیمت و ارزش . (از آنندراج ). قیمت هر چیزی . (انجمن آرا). قیمت . ارزش . ارز. نرخ . (فرهنگ فارسی معین ). ثمن . (ترجمان القرآن ). ارز. ارج . قیمت . قدر. آمرغ . آخش .(یادداشت بخط مؤلف ) : چو یاقوت باید سخن
بهالغتنامه دهخدابها. [ ب َ ] (از ع ، اِ) خوبی و زیبایی . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). به این معنی ، عربی است . بهاء. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خوبی و زیبایی . (ناظم الاطباء). رجوع به بهاء شود. || زینت و آرایش . (ناظم الاطباء). رجوع به بهاء شود.
بهالغتنامه دهخدابها. [ ب ِ ] (صوت ) بمعنی خوشا. نیکا. این کلمه مرکب است از به + الف اکثرت یا اشباع . و در مقام تحسین گفته شود : خوشا ملکا که ملک زندگانیست بها روزا که آن روز جوانیست .نظامی .
سوگیری به کالای داخلیhome consumption bias, home biasواژههای مصوب فرهنگستانگرایش مصرفکنندگان به مصرف بیشتر کالاهای داخلی در قیاس با میانگین جهانی و مصرف نسبتاً کمتر محصولات خارجی
بوژی کِشندهtractive bogie, motored bogieواژههای مصوب فرهنگستانبوژی موتورداری که چرخ- محورهای آن هریک بهتنهایی یا بهطور مشترک ازطریق یک جعبهدنده به حرکت درمیآید
بوژی موتوردارpowered bogie, motor bogieواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بوژی که دارای نیروی محرک یا موتور است و معمولاً در قطارهای خودکِشَند به کار میرود
بوژیbogie 1, truckواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای شامل چهار یا شش چرخ که بهصورت جفت در زیر وسیلۀ نقلیۀ ریلی طویل نصب میشود و ازطریق لولایی مرکزی حرکت و انعطاف وسیلۀ نقلیۀ را در پیچها تسهیل میکند
بهأالغتنامه دهخدابهأا. [ ب َ ئُل ْ لا ] (اِخ ) شهرت میرزا حسینعلی نوری ، متولد 1310 هَ . ق . مؤسس آیین جدیدی که بنام خود او آیین بهایی خوانده شده . و به اصطلاح پیروانش «امر بهایی » خوانده میشود. میرزا حسینعلی نوری بعد از واقعه ٔ سوء قصد بابیه نسبت به ناصرال
بهازرةلغتنامه دهخدابهازرة. [ ب َ زِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُهْزورَة (از ذیل اقرب الموارد). شترهای فربه . (ناظم الاطباء).
بهازرةلغتنامه دهخدابهازرة. [ ب َ زِ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بُهْزورَة (از ذیل اقرب الموارد). شترهای فربه . (ناظم الاطباء).
بهانه انگیختنلغتنامه دهخدابهانه انگیختن . [ ب َ ن َ / ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ایجاد بهانه کردن . عذر انگیختن . (فرهنگ فارسی معین ).
بهانه تراشیدنلغتنامه دهخدابهانه تراشیدن . [ ب َ ن َ / ن ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) عذر و بهانه ٔ بی جا آوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
فبهالغتنامه دهخدافبها. [ ف َ ب ِ ] (ع صوت مرکب ) بسیارخوب . فنعم المطلوب . (یادداشت بخط مؤلف ). این ترکیب خلاصه ٔ جمله «فبها المراد» است : اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم . (تاریخ بیهقی ).
دندان بهالغتنامه دهخدادندان بها. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه ازدندان مزد است . (انجمن آرا). رجوع به دندان مزد شود.
پیش بهالغتنامه دهخداپیش بها. [ ب َ ] (اِ مرکب ) بیعانه . سلم . چیزی که پیش از دریافت کالا بفروشنده دهند. پیشادست .