بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِ) نوعی پارچه است : ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66).رونق حسن بهاریست دگر کتان راگرم بازار ز شمس
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) ابومحمد بهاری ، فرزند ابونصر احمدبن حسین بن علی بن احمدبن بهارة بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هَ . ق . درگذشته است . (لباب الانساب ).
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) محب اﷲبن عبدالشکور بهاری . وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت ، پس به حوزه ٔ درس قطب الدین شمس آبادی رفت . او راست : 1- رسالة المغالطة العامة الورود. 2- سلم العلوم (منطق ). <span clas
بهاریلغتنامه دهخدابهاری . [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نجبای آن دیار [فارس ] و اسمش نوروزشاه . چندی حکومت قلعه ٔ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است : مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من .<
بیعاریفرهنگ مترادف و متضاد۱. تنآسایی، تنبلی، تنپروری، کاهلی ۲. بیآزرمی، بیحیایی، بیشرمی ۳. بیحمیتی، بیغیرتی، لشبازی
حسن بهاریلغتنامه دهخداحسن بهاری . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن طاهر دهلوی درگذشته ٔ 909 هَ . ق . او راست : مفتاح الفیض و جز آن . (هدیةالعارفین ج 1 ص 289).
معظم بهاریلغتنامه دهخدامعظم بهاری . [م ُ ع َظْ ظَ م ِ ب َ ] (اِخ ) نام وی علی خان و از شاعران هندوستان و از بزرگان ناحیه ٔ بهار بود. از اوست :به دام عشق تو چون بنده مبتلا نشود کس خدا کند که گرفتار این بلا نشود کس .به روز بیکسی دیوانگی آمد به کار من که شد از سنگ طفلان جمع اسباب مزار
بهاریاتلغتنامه دهخدابهاریات . [ ب َ ری یا ] (اِ) ج ِ بهاریه . قصایدی که درباره ٔ بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین ) : بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت . مولوی .و رجوع به بهاریه شود.
بهارینیلغتنامه دهخدابهارینی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بهارین ، و بهارین دهی است به مرو و از اینجاست رقادبن ابراهیم بهارینی . (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
بهاریهلغتنامه دهخدابهاریه . [ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) (معرب از فارسی ). منسوب به بهار. ربیعیة. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) شعرهایی که در وصف بهار گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). اشعاری که درباره ٔ بهار گفته شود. ج ، بهاریات . توضیح اینکه ، این کلمه مرکب است
بهاریاتلغتنامه دهخدابهاریات . [ ب َ ری یا ] (اِ) ج ِ بهاریه . قصایدی که درباره ٔ بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین ) : بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت . مولوی .و رجوع به بهاریه شود.
بهارینیلغتنامه دهخدابهارینی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بهارین ، و بهارین دهی است به مرو و از اینجاست رقادبن ابراهیم بهارینی . (الانساب سمعانی ) (لباب الانساب ).
بهاریهلغتنامه دهخدابهاریه . [ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) (معرب از فارسی ). منسوب به بهار. ربیعیة. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) شعرهایی که در وصف بهار گویند. (یادداشت بخط مؤلف ). اشعاری که درباره ٔ بهار گفته شود. ج ، بهاریات . توضیح اینکه ، این کلمه مرکب است
حسن بهاریلغتنامه دهخداحسن بهاری . [ ح َ س َ ن ِ ب َ ] (اِخ ) ابن طاهر دهلوی درگذشته ٔ 909 هَ . ق . او راست : مفتاح الفیض و جز آن . (هدیةالعارفین ج 1 ص 289).
سنبهاریلغتنامه دهخداسنبهاری . [ سَم ْ ب َ ] (اِ) پودنه ٔ لب جوی . (آنندراج ). پودنه که در کنار جویها سبزشود. (ناظم الاطباء). فودنج . پونه . حبق الماء. غاغ . پودنگ . راغوته . رجوع به پودنه و پودنه ٔ لب جوی شود.
شابهاریلغتنامه دهخداشابهاری . [ ب ُ ] (اِخ ) ابوعثمان شدادبن معاذ الشابهاری . وی از عبدالعزیزبن الاویسی و ابراهیم الفرا روایت کرده است . (انساب سمعانی ).
نوبهاریلغتنامه دهخدانوبهاری . [ ن َ / نُو ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به نوبهار. رجوع به نوبهار شود : خور به شادی نوبهاری روزگارمی گسار اندر تکوک شاهوار. رودکی .کنار باشد باران نوبهاری رافضایل و هنرش را