بهلقلغتنامه دهخدابهلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بهلقة شود.
بهلقلغتنامه دهخدابهلق . [ ب َ ل َ / ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) زن سخت سرخ . || زن بسیارگوی بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهلقلغتنامه دهخدابهلق . [ ب ِ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
جان بحلق رسیدنلغتنامه دهخداجان بحلق رسیدن . [ ب ِ ح َ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) جان بحنجره رسیدن . بحال احتضارافتادن . نیم جان شدن . جان به گلو رسیدن : بکام دل نرسیدیم وجان بحلق رسیدوگر بکام رسد همچنان رجائی هست . سعدی
بیعلاقگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیتفاوتی، بیرغبتی، بیمیلی، دلزدگی، سردی ≠ علاقهمندی ۲. بیمبالاتی، سپوزهکاری، لاابالیگری، لاقیدی ۳. بیخیالی، بیغمی ۴. تنپروری ≠ مجاهدت، پویایی