بهتلغتنامه دهخدابهت . [ ب َ ] (اِخ ) قومی از برهمنان و آنرا اهل اردو بهایت نیز گویند... و این لفظ هندی است . (از آنندراج ) (از غیاث ).
بهتلغتنامه دهخدابهت . [ ب َ ] (ع اِ) سنگی است . (منتهی الارب ).نام یک نوع سنگ . || رخنه . || جدایی و افتراق . || حیرت . (ناظم الاطباء).
بهتلغتنامه دهخدابهت . [ ب َ ] (ع مص ) حیران کردن . (ترجمان القرآن ). متحیر و سرگشته شدن . (از اقرب الموارد). متحیر ماندن . قال اﷲ تعالی : فبهت الذی کفر واﷲ لایهدی القوم الظالمین . (منتهی الارب ). مدهوش شدن و تحیر نمودن و منقطع گردیدن و هو الافصح . قوله تعالی : فبهت الذی کفر واﷲ... (ناظم الاط
بهتلغتنامه دهخدابهت . [ ب َ ] (هندی ، اِ) این نام هندوی است و معنی او رفتن ستاره است به روزی . (التفهیم ). لفظ هندی است و نزد منجمان حرکت کوکبی بود در زمان معین مثل ده روز یا پنج روزیا کمتر یا بیشتر. چون مطلق گویند مراد مقدار حرکت او بود در یک شبانه روز. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
بهتلغتنامه دهخدابهت . [ ب َ / ب َ هََ ] (ع مص ) دروغ بستن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناگاه گرفتن . || غالب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || متحیر گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الم
بیتافزاییbit stuffingواژههای مصوب فرهنگستانافزودن بیت به قاب رقمی (digital frame) برای همزمانسازی و واپایش
جریان بیتbit streamواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای پیوسته از بیتها که بهطور متوالی در حوزۀ زمان انتقال مییابند
بیتهای افزونهredundant bitsواژههای مصوب فرهنگستانبیتهایی که در هنگام انتقال دادهها برای تشخیص یا اصلاح خطا یا هر دو افزوده شدهاند
بهترةلغتنامه دهخدابهترة. [ ب ُ ت ُ رَ ](ع ص ) زن کوتاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بُهتُر شود.
بهتانلغتنامه دهخدابهتان . [ ب ُ ] (ع مص ) دروغ بستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دروغ بستن . دروغ زدن . افترا گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). افترا و بلفظ نهادن و کردن و بستن بصله ٔ لفظ «بر» مستعمل میشود. (آنندراج ) (غیاث ). || زور گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ مص ، اِ) زور. دروغ و اف
بهترلغتنامه دهخدابهتر. [ ب َ ت َ ] (ع اِ) دروغ . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بهتره شود.
بهترلغتنامه دهخدابهتر. [ ب ِ ت َ ] (ص تفضیلی ) (از: بِه ْ + تر، علامت صیغه ٔ تفضیلی ) نیکوتر. خوبتر. زیباتر. جمیل تر. (فرهنگ فارسی معین ). خوبتر و نیکوتر. زیباتر. شایسته تر و پسندیده تر. (ناظم الاطباء) : چیست از گفتار خوش بهتر که اومار را آرد برون از آشیان .<br
بهترلغتنامه دهخدابهتر. [ ب ُ ت ُ ] (ع ص ) مرد کوتاه . ج ، بَهاتِر. (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). مرد کوتاه و زن کوتاه . (از ناظم الاطباء). مؤنث : بُهتُرَة. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ).
بهترةلغتنامه دهخدابهترة. [ ب ُ ت ُ رَ ](ع ص ) زن کوتاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به بُهتُر شود.
بهت زدنلغتنامه دهخدابهت زدن . [ ب ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) متحیر ماندن . مات و مبهوت شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
بهت معدللغتنامه دهخدابهت معدل . [ ب ُ ت ِ م ُ ع َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) فضله ای باشد میان بهت شمس و بهت قمر، چون بهت شمس از بهت قمر کم کنی . و نیز فضله ای باشد میان دو بهت دو ستاره ٔ مستقیم یا راجع. (التفهیم ص 138).
بهت زدگیلغتنامه دهخدابهت زدگی . [ ب ُ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حیرت زدگی . خیره شدگی . درماندگی . دهشت زدگی . سراسیمگی .
حجرالبهتلغتنامه دهخداحجرالبهت . [ ح َ ج َ رُل ْ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) ابن البیطار گوید: هو حجر الاکتمکت عن ابن حسان . و یعرفه اهل مصر بحجر الماسکة ایضا. حجر الماسکة. حجر العقاب . حجر النسر. یسر. رجوع به حجرالباهت شود.
حرف مشابهتلغتنامه دهخداحرف مشابهت . [ ح َ ف ِ م ُ ب َ / ب ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس چنین آورده است . رجوع به حرف تشبیه شود.
جبهتلغتنامه دهخداجبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة : دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت گفت بسیاری لا حول و لا قوت . منوچهری .ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس کله و طلعت او راست چو مه در عقرب . سنا
شبهتلغتنامه دهخداشبهت . [ ش ُ هََ ] (ع اِمص ، اِ) به معنی شبهه و اشتباه است که در فارسی با تاء کشیده به کار رفته است : من مانده به یمگان درون از آنم کاندر دل من شبهت و ریا نیست . ناصرخسرو.بر در شبهت مدار عقل که ناخوش بودبر سر ز
ماه جبهتلغتنامه دهخداماه جبهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ) که پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. ماه جبین . و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || از انواع اسب که پیشانی آن سپید باشد همچون ماه و ظاهراً صفتی از صفات نیک است : ... و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد، از نسل اعوج