بهرکلغتنامه دهخدابهرک . [ ب َ رَ ] (اِ) پوست دست و پا و اعضا که بسبب کار کردن سخت شده و پینه بسته باشد. (برهان ) (آنندراج ). پوست اعضا که بسبب کثرت کار سخت شده باشد و پینه نیز گویند. (رشیدی ). پوست دست و پا و دیگر اعضابود که بسبب کثرت کار سخت شده باشد و آنرا پینه نیزخوانند. (جهانگیری ). پوست
بهرکفرهنگ فارسی عمید۱. پوست کف دست یا پا که از بسیاریِ کار کردن سفت و سخت شده باشد؛ پینه.۲. چرک؛ ریم.
بهرغلغتنامه دهخدابهرغ . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شمیل است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است . دارای 264 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
بحرقلغتنامه دهخدابحرق . [ ب َ رَ ] (اِخ ) شیخ جمال الدین محمدبن عمر بحرق حضرمی متولد به سال 869 و متوفی بسال 930 هَ . ق . فقیه نحوی و لغوی بود. رجوع به اعلام زرکلی ج 3 ص <span class="hl" dir=
جمال الدین بحرقلغتنامه دهخداجمال الدین بحرق . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن عمربن مبارک یا محمدبن عمر حمیری حضرمی شافعی فقیه نحوی لغوی . وی در علوم متداول دستی توانا داشت ، تألیفاتی دارد. او راست : 1 - تحفةالاحباب و طرفةالاصحاب . 2 - ا
بهارکفرهنگ نامها(تلفظ: bahārak) ]بهار + ک(اَک)/-ak/ (پسوند شباهت)[ به معنای مانند بهار ، همچون بهار ؛ (به مجاز) زیبا با طراوت.
بهرهلغتنامه دهخدابهره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) حصه و نصیب و حظ وقسمت . (برهان ). پهلوی «بهرک » قسمت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نصیب . حصه . و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حص