بهرگیلغتنامه دهخدابهرگی . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) دولت و مال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || (ص ) دولتمند و مالدار. (آنندراج ). مالدار و دولتمند و توانگر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
بحريدیکشنری عربی به فارسیبحري , دريايي , وابسته به بازرگاني دريايي , وابسته بدريانوردي , استان بحري ياساحلي , وابسته به کشتي , وابسته به نيروي دريايي
بحریفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ برّی] ساکن دریا؛ دریایی: جانوران بحری.۲. (اسم) (زیستشناسی) پرندهای شکاری با بالهای کشیده، دُم باریک، پشت خاکستری، و سر سیاه.۳. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] آشنا به راههای دریایی؛ ملاح.
بحریلغتنامه دهخدابحری . [ ب َ ] (اِخ ) (ممالیک ...) ممالیک مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند و اولین ایشان شجرةالدر زوجه ٔ الملک الصالح است و ممالیک پس از او رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک ب
بحریلغتنامه دهخدابحری . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به بحر. (انساب سمعانی ). دریائی . (لغات مصوبه فرهنگستان ) (ناظم الاطباء). مقابل بری ، که دریائی باشد. که از دریا به دست آید. که در دریا زید : بحر و بر هر دو زیر فرمانش بری و بحری آفرین خوانش . <p class="author
بحیریلغتنامه دهخدابحیری . [ ب ُ ح َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن جعفرو نبیره ٔ او سعیدبن محمد و مظهربن بحیربن محمد و اسماعیل بن عون محدثانند. (از منتهی الارب ). || محمد کامل بحیری مدیر روزنامه ٔ طرابلس شام از مؤلفان بود و سیاحتنامه ای دارد. (از معجم المطبوعات ).
حرمانفرهنگ فارسی عمید۱. بازداشتن؛ منع کردن.۲. بیبهره کردن.۳. بیروزی کردن.۴. بیبهره ماندن؛ بیبهرگی.٥. نومیدی.
حرمانلغتنامه دهخداحرمان . [ ح ِ ] (ع مص ) بی روزی کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). بازداشتن . منع کردن . بی بهره کردن . بی بهرگی . ناامید کردن . نومید کردن .
حرمةلغتنامه دهخداحرمة. [ ح ِ م َ ] (ع مص ) بازداشتن . بی بهره گردانیدن . بی بهرگی . (منتهی الارب ). || (اِمص ) نومیدی . یأس . || غلبه ٔ شهوت آرامش . (منتهی الارب ).
محرومیتلغتنامه دهخدامحرومیت . [ م َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) محروم بودن . محرومی . بی بهرگی . حرمان . || ناامیدی . نامرادی . || امتناع . ممانعت . || احتیاج . || زیان . || نقصان . (ناظم الاطباء).
محرومیلغتنامه دهخدامحرومی . [ م َ ] (حامص ) حالت محروم . حرمان . بی نصیبی . بی بهرگی . مأیوسی . نامرادی . ناامیدی : حرص رباخواره ز محرومی است تاج رضا بر سر محکومی است . نظامی .برو شکر کن چون به نعمت دری که محرومی آید ز مستکبری .