بهشت وارلغتنامه دهخدابهشت وار. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) بهشت گونه . بهشت آسا : بستان بهشت وار شد و لاله رخشان بسان عارض حورا شد. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 129).اردیبهشت ماه بسر بر بیک صبوح کاردیبهشت ک
بحستلغتنامه دهخدابحست . [ ب َ ح َ ] (اِ) آواز هر چیزی . بخست . (شرفنامه ٔ منیری ). ظاهراً مصحف بخست باشد. رجوع به بخست شود.
بهشتلغتنامه دهخدابهشت . [ ب ِ هَِ ] (اِ) در اوستا «وهیشته » از ریشه ٔ «وهو» صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که «انگهو» (خوب ) و «ایشت » (علامت تفضیل ) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی ) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و «وهیشت » فردوس .خلد. جنت . جایی خوش آب
بهشتفرهنگ فارسی عمید۱. جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود؛ جنت؛ فردوس؛ مینو.۲. جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد.
بهشتی وارلغتنامه دهخدابهشتی وار. [ ب ِ هَِ ] (ص مرکب ) چون بهشتی . بهشتی گونه . مانند بهشتیان : بهشتی دید در قصری نشسته بهشتی وار در بر خلق بسته .نظامی .
بهشتیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به بهشت.۲. [مجاز] موردپسند: ◻︎ خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشتوار (عمعق: ۱۶۲).۳. اهل بهشت: حوری بهشتی.۴. نیکوکار.۵. (اسم) [قدیمی] نوعی انگور.
حاتمیلغتنامه دهخداحاتمی . [ ت ِ ] (اِخ ) هروی . عبدالکریم بن احمدمکنی به ابوالفتح (الامیر). محمد عوفی در لباب الالباب گوید: حاتمی که حاتم عهد و حامی ارباب جهد بود بر عوام ولایت هرات راعی و ارباب فضل و هنر را مراعی افضل کُتّاب عهد و اکمل ارباب فضل بود، خطی چون در مکنون و نظمی چون زر موزون و او
رخشانلغتنامه دهخدارخشان . [ رَ ] (نف ) رُخْشان . صفت فاعلی حالی از رخشیدن . تابان و روشن و درخشان . (ناظم الاطباء). صفت مشبهه از رخشیدن . (فرهنگ نظام ) : نشسته بر او شهریاری چو ماه ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه . فردوسی .بدو گفت شاپور
وارلغتنامه دهخداوار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا قید می سازد چون فرزندوار،
بهشتلغتنامه دهخدابهشت . [ ب ِ هَِ ] (اِ) در اوستا «وهیشته » از ریشه ٔ «وهو» صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که «انگهو» (خوب ) و «ایشت » (علامت تفضیل ) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی ) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و «وهیشت » فردوس .خلد. جنت . جایی خوش آب
بهشتفرهنگ فارسی عمید۱. جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود؛ جنت؛ فردوس؛ مینو.۲. جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد.
دربهشتلغتنامه دهخدادربهشت . [ دَ ب ِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 3هزارگزی جنوب نیشابور، با 129 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
دربهشتلغتنامه دهخدادربهشت . [ دَ ب ِ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خازن بهشتلغتنامه دهخداخازن بهشت . [ زِ ن ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رضوان . رجوع به کلمه ٔ خازن شود.
خرم بهشتلغتنامه دهخداخرم بهشت . [ خ ُرْ رَ ب ِ هَِ ] (اِ مرکب ) بهشت خرم . بهشتی که خرم است . مقصود بهشت معهود است : اگر زو شناسی همه خوب و زشت بیابی بپاداش خرم بهشت . فردوسی .بکوشش بجوییم خرم بهشت خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت . <
خسرو هشتم بهشتلغتنامه دهخداخسرو هشتم بهشت . [ خ ُ رَ / رُ وِ هََ ت ُ ب ِهَِ ] (اِخ ) اشاره به حضرت رسول صلوات اﷲ علیه و آله است . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).