بهم آمیختگیلغتنامه دهخدابهم آمیختگی . [ ب ِ هََ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) اختلاط. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
بهملغتنامه دهخدابهم . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) باهم . (شرفنامه ). باهم . همراه . (فرهنگ فارسی معین ). باهم و همراه یکدیگر و یکی با دیگری و یکی در میان دیگری . (ناظم الاطباء). باهم . جمعاً. با یکدیگر. فراهم . مجموع . گرد : همه طرایف اطراف با تو بینم گردهمه عجایب آ
بهملغتنامه دهخدابهم . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) سواران و لشکر و کسانی که هیچ چیز نداشته باشند. (آنندراج ). || ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز ج ِ ابهم . (آنندراج ). ج ِ ابهم . (ناظم الاطباء).
بهیملغتنامه دهخدابهیم . [ ب َ ] (اِ) صفه و بالاخانه . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). رجوع به بهو شود.
بهیملغتنامه دهخدابهیم . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هنداست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی .چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد
بهیملغتنامه دهخدابهیم . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) سیاه و تاریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) : دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چو بهایم چه دوی از پس این دیو بهیم . ناصرخسرو.|| خالص و ب
خلسةلغتنامه دهخداخلسة. [ خ ُ س َ ] (ع اِمص ) ربودگی . || بهم آمیختگی گیاه خشک و تر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
التصاقدیکشنری عربی به فارسیچسبيدگي , الصاق , طرفداري , رضايت , موافقت , اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس , اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف , الحاق , انضمام , قبول عضويت , همبستگي , توافق , الحاق دولتي به يک پيمان , کشش سطحي , دوسيدگي
تئوکراسیلغتنامه دهخداتئوکراسی . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) (مأخوذ از یونانی : «تئوس » = خدا و «کراتوس » = توانایی ). جوامعی که فرمانروایان آن در انظار مردم از فرستادگان خدا محسوب می شدند. حکومتهای مذهبی . چنانکه دولتی ، از بهم آمیختگی قدرت مذهبی و قدرت سیاسی تشکیل گردد مانند حکومت امویان ، عباسیان و حکوم
غشلغتنامه دهخداغش . [ غ ِش ش ] (ع مص ) به غرض نصیحت نمودن و پند خالص ندادن ، یا ظاهر کردن خلاف آنچه در دل باشد. (از منتهی الارب ). اسم است از غَش ّ. (اقرب الموارد). اسم است تغشیش را. اظهار خلاف نهانی . (منتهی الارب ). عدم خیرخواهی و خبث باطن داشتن . نقیض نُصح . || خیانت نمودن . (منتهی الارب
بهملغتنامه دهخدابهم . [ ب ِ هََ ] (ق مرکب ) باهم . (شرفنامه ). باهم . همراه . (فرهنگ فارسی معین ). باهم و همراه یکدیگر و یکی با دیگری و یکی در میان دیگری . (ناظم الاطباء). باهم . جمعاً. با یکدیگر. فراهم . مجموع . گرد : همه طرایف اطراف با تو بینم گردهمه عجایب آ
بهملغتنامه دهخدابهم . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) سواران و لشکر و کسانی که هیچ چیز نداشته باشند. (آنندراج ). || ستورهای خرد چون بره و بزغاله ونیز ج ِ ابهم . (آنندراج ). ج ِ ابهم . (ناظم الاطباء).
مبهملغتنامه دهخدامبهم . [ م ُ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) جداکننده . (آنندراج ). مبهم البهم ؛ جدا کننده ٔ ستور ریزگان را از مادر آنها در چرا. (ناظم الاطباء). || اقامت کننده در جائی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مبهملغتنامه دهخدامبهم . [ م ُ هََ ] (ع ص ) دربسته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از ذیل اقرب الموارد). || اصم . (محیطالمحیط). || بیهوش . ضربه ُ فوقع مبهماً؛ ای مغشیا علیه لاینطق و لایمیز. (ذیل اقرب الموارد). || کار فروبسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
مبهملغتنامه دهخدامبهم .[ م ُ هَِ ] (ع ص ) بندکننده ٔ در. || پوشیده دارنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مجهول و مطلق گذارنده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء).
متبهملغتنامه دهخدامتبهم . [ م ُ ت َ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) سخن بسته . (آنندراج ). مبهم و نامعلوم و نامحقق ونهفته و پوشیده و مخفی و غیرقابل فهم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تبهم شود. || غیرمعروف . (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهم شود.